-
۲۶۹
شنبه 21 اسفند 1400 22:07
چرا باید بریم باغ عمورضا من از عمو رضا و خانوادش خوشم نمیاد ..خوشم نمیاد چیه بدم میاد حالا انوقت چرا دورهمی عید راباید بزارن باغ اونا ...
-
۲۶۸
سهشنبه 3 اسفند 1400 20:27
یک ساعت سر اسم کتاب "کلیدر " محمود دولت ابادی چونه زدیم اخرشم به این نتیجه رسیدیم که هر کس با هجای سلیقه ای خودش تلفظ کنه و کاری به اقای دولت ابادی نداشته باشه یه همچین ورثه خفنی هستیم ما
-
۲۶۷
یکشنبه 1 اسفند 1400 10:11
امروز من مرخصی ام اونم اجباری ...بزن دست قشنگه رو روز چهارشنبه هفته پیش که نشد بریم مرخصی اما یکی از طرحی هامون که اخرای طرحش هست منو سوپرایز کرد و یه هدیه خیلی قشنگ بهم داد گفتش برای تولدم بوده ولی جاییکه سفارش داده خیلی دیر به دستش رسوندن یکی دیگه از دانشجوهای طرحی ما کار خاتم میکنه و این جعبه را اون توی کارگاهشون...
-
۲۶۶
دوشنبه 25 بهمن 1400 17:46
فردا تعطیله میخواستم چهارشنبه را هم مرخصی بگیرم بزنمش تنگ دل ۵ شنبه و جمعه و از ۴ روز تعطیلات زیبا لذت ببرم و استارت یه خونه تکونی را بزنم آماااا فرمودن نیروهای کرونایی زیادن و نیرو نداریم مرخصی میتونید برید ولی آن کال باشید یهو ۱۲ شب سه شنبه میگیم مرخصی لغو بیاید یا مثلا ۱۰ صبح چهارشنبه .....گفتیم باشه ....کارایی که...
-
۲۶۵
چهارشنبه 13 بهمن 1400 11:49
اسم گروه امون را باید به " ورثه ا میکرونی مرحوم آق بزرگو" تغییر بدیم همه ورثه یکی پس از دیگری مبتلا شدن حتی بچه های کوچولو مثلا نوزاد ۳ ماهه دختر عمه و دختر ۳ ساله دختر عمو اوناییکه تا حالا نگرفتن دوز سوم را زدن و تعداد کمی هستیم بقیه دوز سوم نزدن هنوز و الوده شدن و بدتر اینکه ابتلا از خردسالان شروع شده...
-
۲۶۴
شنبه 25 دی 1400 11:48
نون یوخه یه شیرینی محلی شیرازی هستش که از قضا خیلی هم خوشمزست یادمه وقتی بچه بودم مادربزرگم توی خونه میپخت و انقدر ترد و نازک درستش میکرد که به قول مامانم توی دهان اب میشد امروز یکی از همکارا یه جعبه نون یوخه دارچین دار خوشمزه اورده و شیطونه میگه برم بزارمش تو کمدم و درشو سه قفله کنم و کلیدشم گم کنم تا دست کسی بهش نرسه
-
۲۶۳
پنجشنبه 23 دی 1400 19:08
امروز نه خسته بودم نه کار زیادی داشتم همون کارهای روتین خونه که همه انجام میدن غذا رو با سادگی هر چه تمامتر پختم ( خورشت کله گنجشکی و کته سفید) تنها کار اضافه ای که انجام دادم شستن لباسها و ملافه ها و تراس بود اونم که خب من نشستم ماشین شست در نتیجه نمیشه بهش گفت کار اما اما انقدرررررر بی حوصله بودم انقدر زیاد که حتی...
-
۲۶۲
سهشنبه 21 دی 1400 16:47
اون سال هم ۲۱ دیماه سه شنبه بود منتظر بودم بابا بیاد دنبالم اخه شب قبلش گفتش میاد دنبالم بریم خونشون اون روز تعطیل بود روز تشییع اقای فلانی بود ساعت ۹ صبح خواهرم زنگ زد و گفت بیاید خودتون بابا روبراه نیست وقتی رسیدم حتی امبولانس هم رفته بود کفشاش دم در بود جانمازش هنوز گوشه حال بود ولی دیگه خودش نبود ساعت ۱۰ همه عموها...
-
۲۶۱
سهشنبه 14 دی 1400 20:33
چند وقت پیش دوتا تیشرت مثل هم و هم سایز گرفتم برای خودم مثلا یکی ابی یکی سفید بار اول ابی رو پوشیدم و خب اندازه بود اون سفید را هم گذاشتم توی کمد و کلا یادم رفت که دوتا از این تیشرت خریدم (حدود یکماه فاصله بین پوشیدن دوتا تیشرت)دیروز که کمد را مرتب کردم اون رنگ سفیدشو هم دیدم و پوشیدم و برام گشااااااد بود اقااا منو...
-
۲۶۰
دوشنبه 13 دی 1400 10:42
بسیااار هوا سرد شده قشنگ یهو وارد عصر یخبندان شدیم تا اواخر اذر هنوز هوا بهاری بود اواخر اذر چیه تا همین هفته پیش بعد یهو ۳۶۰ درجه چرخید الان گرمترین دما در طی روز به ۸ درجه میرسه دیگه صبح های بعد از اذان که نگم چه سرده به علت سردردهای مکرر از ناحیه پیشانی مامان برام یه هد بند فوق العاده خوشکل بافتن انقدر که بقیه...
-
۲۵۹
شنبه 27 آذر 1400 16:41
وقتی میخواهید بروید سس مایونز بخرید (ان هم هنگام برگشت از محل کار)فقططططط سس مایونز بخرید که توی کیفتان جا بگیرد و به میوه فروشی کنار دستش نروید که عنان از کف بدهید و انقدر خرید کنید (بخصوص سبززیییی ) که مثل یک موجود شریف در گِل مانده ندانید چگونه این بار سنگین را به مقصد برسانید و تاااازه بعدش هم سه طبقه پله را بالا...
-
۲۵۸
یکشنبه 14 آذر 1400 15:49
بفرموین ناهار کارمندی در محل خیلیییییییی بهداشتی ازمایشگاه به قول بچه ها اردو مناسبت خاصی نداشت همینطوری یهویی تصمیم گرفتیم ناهار رو با هم باشیم شاید کمی لادن را بتونیم سرحال بیاریم میدونم زوده اما بهر حال زندگی روند خودشو داره
-
۲۵۷
سهشنبه 9 آذر 1400 15:54
روزی که با شنیدن خبر خونه دار شدن خواهری که تا ماه پیش نگران بودی براش شروع بشه یکی از قشنگترین روزهاست .... بالاخره خونه خریدن بعد از ۱۰ سال مستاجری اونم کجا خیلی نزدیک به خونه خواهر کوچیکه و طرفای خودمون ....این یعنی به هم نزدیک میشیم هم مسیر میشیم و دیگه دلمون نگرانش نیست که اون یه سر شهر و ما همه یه سر شهریم رفت و...
-
۲۵۶
یکشنبه 30 آبان 1400 19:31
هیچی اندازه نوشیدن یه لیوان چای سبز بعد از خستگی روزانه کیف نمیده کیک رنگین کمانی پختم برای تولد نوه عمو فردا احتمالا بارانی خواهد بود بساط اش رشته به پا کنیم کاشکی میشد روی هیزم پختش ...
-
۲۵۵
یکشنبه 30 آبان 1400 10:48
سوال فنی: وام ۱۵ میلیونی با ۶ درصد سود بصورت ۱: اقساط ۵۰۰ یا ۶۰۰ تومانی ؟ یا ۲: اقساط ۱ میلیونی؟ در هر دو صورت سود ۶ درصده . پ.ن: توانایی پرداخت هردو مورد موجود میباشد پرداخت قسط کمتر با زمان طولانی تر یا قسط بیشتر با زمان کمتر؟؟
-
۲۵۴
چهارشنبه 26 آبان 1400 12:31
کسیکه خودش تنش درست کرده و بحث کرده و قهر نموده و اخرشم همونکاری را که از اول میخواستیم انجام بدیم را به پیشنهاد خودش داریم انجام میدیم(انگار مجبوره مخالفت کنه!! همیشه کارش همینه) حالا که طرف رو حسابی مورد عنایت قرار داده ولی بازم اون طرف مهربونی میکنه و با محبت و خوشرویی باهات حرف میزنه تووووو همممممم تموووومش کن این...
-
۲۵۳
سهشنبه 25 آبان 1400 19:23
روز ۵ شنبه برای یه سری کارای اداری مربوط به ارث باید بریم همون دفترخونه ای که سرکوچه خونه قبلیمون هست از یه طرف بسیااار دلم میخواد برم خونه پدری را ببینم از نزدیک و از یه طرف دیگه دلشو ندارم ....کاش میشد کارای دفتر خونه را جای دیگه انجام بدیم ... بعدش قراره با مامان و خواهرا بریم بازار وکیل و سرای مشیر و ناهارم بریم...
-
۲۵۲
سهشنبه 18 آبان 1400 12:12
امان از سیاتیک و دردهای شبانه روزیش نمیدونم چرا پاییز که میشه دردش شروع میشه نه روی اون پا میشه ایستاد نه دراز کشید نه حتی درست نشست فقط راه رفتن انگار ارومترش میکنه و درد را کاهش میده اینروزا هم که لادن نیست واقعا کارها با وجود این درد سخت تر شده نیم ساعت که روی پا ثابت میایستم دیگه نمیتونم حتی درست راه برم حتما...
-
۲۵۱
جمعه 14 آبان 1400 20:16
روز جمعه خود را چگونه گذراندید؟ آیا باران بارید ؟ آیا لباس هایی که شب قبل اویزان کرده بودید روی طناب در تراس را مجبور شدید نیمه شب جمع کنید در حالیکه باد قصد داشت شما را به کوهها ببرد؟ آیا پیک گلفروشی نیامد و شما مجبور شدید کیکتان را ببرید در همان گلفروشی گل بزنید؟ کیک بهتر است یا کوفته ؟ روز جمعه ما اینگونه گذشت: ....
-
۲۵۰
چهارشنبه 12 آبان 1400 10:03
امروز ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۰ یه بابای دیگه هم رفت انقدر لادن حالش خرابه که نمیشه پرسید مراسم هاشون شیراز هست یا شهر خودشون جهرم
-
۲۴۹
شنبه 8 آبان 1400 11:10
اولین باری که هوبی خریدم و حتی میشه گفت اسمشو شنیدم ده سالم بود کلاس چهارم بودم و روز جمعه ای بود ما برای یه مسابقه علمی رفته بودیم یه مدرسه ای که نه اسمشو یادم میاد و نه ادرسشو با بابا رفتیم همه ۶ نفرم هم مدرسه ایم سوار ماشین بابا شدیم و رفتیم اون مدرسه آزمون که تموم شد اومدم بیرون کنار مدرسه یه فروشگاه بود که همه چی...
-
۲۴۸
سهشنبه 4 آبان 1400 13:29
با یه افزایش حقوق هر چند کم از اول مهرماه تا حد قابل قبولی مدیریت مخارج بهتر شده ولی فقط کمی بهتر حتی خوب یا متوسط هم نیست هنوز هم خیلی کارها را یا نمیشه انجام داد یا با هزار اما و اگر و ببینم چی میشه انجام میشن اونم تازه نصفه نیمه اما بازم خدا رو شکر که همینم انجام میشه . خونه خودمون موندگارم فعلا همین خونه همینکه...
-
۲۴۷
یکشنبه 11 مهر 1400 09:35
ادم ها همیشه فکر میکنند اتفاقات بد فقط مال دیگران است اما چرخ زندگی میچرخد و بالاخره روی تلخش را به همه نشان میدهد درست وقتی حواست به خوشی هاست بلا یک حفره در زندگی ات پیدا میکند انوقت خودش را مثل خون مسموم توی رگ های زندگی میدواند و همه عضلات کاری را فلج میکند..تلخی وقتی پا به زندگیت میگذارد از تو اجازه نمیگیرد و...
-
۲۴۶
چهارشنبه 7 مهر 1400 13:54
رییس خیلی بزرگ به مقام استانداری نائل اومدن به قول بچه ها حالا کی میشه رییس خیلی بزرگ؟؟؟
-
۲۴۵
شنبه 3 مهر 1400 11:48
پاییز فصل مورد علاقه من و بعد از اون زمستون هر دو بسیااار خوب هستند اصلا همین هوای خنک و سردشون زودتر تاریک شدن هوا و شبهای طولانی رو من خیلی دوست دارم وقتی از سرکار برمیگردم خونه راه رفتن توی افتاب کم رمق زمستون و پا گذاشتن روی برگهای زرد و نارنجی چنار توی مسیر خیلی خوبه اینکه هر وقت بخوام میتونم بدون توجه به اینکه...
-
۲۴۴
یکشنبه 28 شهریور 1400 17:57
یک مساله ای پیش اومده که فکر کردن بهش هم برام خوشاینده هم منو میترسونه انقدر این جریان اروم و بیصدا و اهسته داره پیش میره که میترسم به خودم بیام و ببینم هیچ کاری نکردم ... در واقع کاری که رضا ده سال پیش با من و بچمون و زندگیمون کرد میتونه تاثیر خیلی بدی روی این روند اهسته ای که پیش اومده داشته باشه انقدر تاثیر گزار که...
-
۲۴۳
دوشنبه 22 شهریور 1400 21:47
انقدر خسته ام روی مبل دراز کشیدم حدود ساعت ۸ عصر تازه رسیده بودم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد بابای لادن این روزا حالش خوب نیست حالا نمیدونم دقیقا چرا.. چون دکتر رفته یکی گفته کنسر کولون یکی گفته کبد یکی گفته لوزالمعده امااااا انقدر اندامهای داخلی بدنش ملتهب بوده که دقیقا نمیتونن مشخص کنن علت را هنوز هم جواب سی تی اسکن...
-
۲۴۲
پنجشنبه 18 شهریور 1400 19:48
امروز بقیه کار را انجام دادم ۶ و نیم صبح از خونه رفتم بیرون و فکر میکردم نهایتا تا ۸ خونه باشم اما تا ۱۱ طول کشید ولی خب دیگه تموم شد الحمدلله . داریم به فصل ها و روزها و شب های مورد علاقه من نزدیک میشیم انقدر من پاییز و زمستون را دوست دارم که از الان قند توی دلم اب میشه برای پاییز و زمستون ؛خدا کنه امسال بارش داشته...
-
۲۴۱
چهارشنبه 17 شهریور 1400 21:48
امروز فشار روانی و استرس زیادی داشتم بابت کاری و در موردش نمیتونستم به کسی توضیح بدم جز لادن ساعت ۹ شب همین نیم ساعت پیش که مشکل کامل برطرف شد و استرس رفع شد خوردن یه لیوان چای سبز و یه تکه شکلات تلخ شست و برد همه استرس امروز را ...لادن پیام داد بعد از اون همه استرس و فشار از روز شنبه و مخصوصا این ۴۸ ساعت اخیر میتوانی...
-
۲۴۰
یکشنبه 14 شهریور 1400 19:41
هفته پیش با بچه های ورثه رفته بودیم باغ موقع پیاده شدن از ماشین اصلا نمیدونم چی شد یهو با صورت خوردم زمین فکم نابود شد شب اول که توی باغ بودیم اصلا هیچ اثاری نبود جز کمی درد و التهاب امااااا فردا صبحش انگار یک تریلی از روم رد شده بود یعنی بازو و قفسه سینم چنان کبود شده بود که خودمم ترسیدم چونه ام هم همینطور خدا رحم...