-
۲۹۸
سهشنبه 19 مهر 1401 15:03
یکی از بچه های طرحی روی صندلی ازمایشگاه نشسته بود و مشغول کاراش بود که یهو هممون با صدای جیغ و بعدم صدای افتادن و اینا به سرعت برگشتیم اون طرفی که صدا میومد با دیدن اون صحنه ای که جلو چشمامون بود داشتیم شاخ درمیاوردیم همکارطرحیمون از روی صندلی از پشت افتاده بود روی زمین و صندلی هم افتاده بود و وسایلش ریخته بود رو زمین...
-
۲۹۷
جمعه 8 مهر 1401 13:42
اصلا دلم نمیخواد هیچ دورهمی و مهمونی برم من اصلا از این چیزا خوشم نمیاد دوست دارم تو خونه باشم من ادم شلوغی و مهمونی اونم با فاصله های کم نیستم دست خودم نیست از رفت و امدی که اختیارش دست من نیست خوشم نمیاد از غر زدن و قیافه گرفتن کسیکه فقط با اون ناچارم برم مهمونی بدم میاد از حس اجبار برای انجام کاری بدم میاد ایکاش...
-
۲۹۶
یکشنبه 3 مهر 1401 16:53
انگار ادم ها هر چی سنشون بالاتر میره خیلی محتاط تر و خیلی خیلی ترسو تر میشن و همین باعث میشه دست به کارای بچگانه بزنن کارایی که باعث حرص خوردن و حتی عصبی شدن بقیه میشه ....الان حدود میشه گفت تقریبا ۱ ساله که ما گرفتار یه همچین رفتاری از پدررضا هستیم از طرفی بزرگتر هستن و نمیشه بهشون چیزی گفت از طرفی اعصاب همه رو خرد...
-
۲۹۵
یکشنبه 27 شهریور 1401 20:01
بهم میگه یک ساله یه پیج زده فقط سه نفر را فالو کرده نه پست میزاره نه چیز دیگه ای فالو میکنه پیج هایی که فالو کرده کرده ایناست یه پیج ورزشی و حرکات ورزشی پیج یه اقای دکتر روانشناس پیج یه اقای اموزش دهنده شیرینی . میگم حالا چرا فقط این سه تا چه ربطی دارن بهم .... میگه شیرینی هایی که درست میکنم و میخورم باید چطوری اب کنم...
-
۲۹۴
دوشنبه 21 شهریور 1401 00:42
یه حرفای کوچولو کوچولویی هست که وقتی نمیتونم بگم اونا رو کلافه ام میکنن مثلا دخترخاله پیام داده بیا روی وسایل آیین پسرش برچسب اسم بزنیم اخه امسال میره پیش دبستانی یعنی واقعا موندم بیکارتر از من پیدا نکرده؟؟؟ یعنی اینکار انقدر سخته؟؟؟ یه برچسبه دیگه خب خودت کاراتو بکن دیگه دختر اونوقت حالا چرا من ؟؟؟ یکی دو روز پیش...
-
۲۹۳
پنجشنبه 17 شهریور 1401 10:47
ای داستان بانک و کارت حقوق یکی دو روز پیش یکی از همکاران رفت بانکی که حقوقا را واریز میکنن که کارت حقوقشو بگیره چون اخیرا بانک را دانشکده تغییر داده بعد رفت اونجا بهش گفتن کلا اینجا شما پرونده نداری و شخصی با نام و نشان شما نداریم !!!!!!! میگه شاخ دراوردم بهش گفتم اقا اگر من اینجا کلا نیستم پس چجوری اس ام اس واریز...
-
۲۹۲
یکشنبه 13 شهریور 1401 18:57
روز جمعه وسط مراسم یه داستانی پیش اومد من و خواهرا و دخترخاله و یکی دوتا از اقوام که اونجا بودیم به شدت خندمون گرفته بود خدا روشکر ماسک داشتیم موقع تشییع یکی دیگه از اموات کسی که زیر تابوت را گرفته بود و جلو بود از عمق جانش فریاد میزد بگو لااله الی الله نه اینجور بلند و محکما انگار که اومده بود دعوا با گفتن این حرفه...
-
۲۹۱
شنبه 12 شهریور 1401 14:15
دیروز دختر خاله دوتا بچه هاشو اورده بود با خودش چون هوا گرم و جایی برای نشستن نبود خسته شده بودن به یکیشون که دیگه داشت غرغرش به گریه و بیتابی تبدیل میشد گفتم آیین میخوای بغلت کنم(۵ ساله و خیلی ریزه میزه هستش) گفت اره وقتی بغلش کردم بهم گفت خاله تو هم بچه داری؟ گفتم آره منم یه پسر دارم میخوای عکسشو نشونت بدم ؟ وقتی...
-
۲۹۰
پنجشنبه 10 شهریور 1401 21:46
امروز لادن این رو فرستاده : عکس از نوت گوشیش شامل نوشته های زیر جمشیدیه .پیلوت .مخفیگاه .پریسا .لتیان .نبات .یک کیلو بیست و یک گرم و بعد هم این پیام رو: وای سارا یه چی بگم بخندی .اسم فیلمها که گفتی تو نت گوشیم نوشتم معمولا خریدا و چیزایی که لازم دارم مینویسم .امروز باز کردم یه چی بنویسم هر چی فکر کردم اینا چیه یادم...
-
۲۸۹
یکشنبه 6 شهریور 1401 22:51
شهریور را دوست دارم از بچگی دوسش داشتم ماه مسافرتهای تابستانه خونه پدری بود شهریور؛ از شیراز تا مشهد وتبریز و استارا با ماشین شخصی بابا ما رو هر سال میبرد سفر شهرها و روستاها و حتی مرز جاییکه ما مرزبانها را میدیدم توی برجکهای نگهبانی شهر استارا گذشتن از کنار خط ساحلی و دیدن دریا در امتداد سفر بازار تبریز و اون زبان...
-
۲۸۶
سهشنبه 1 شهریور 1401 20:54
بعضی روزا چقدر یهو همه چیز سخت میشه انقدر سخت و سخت تر که حالت بد میشه چشمات تر میشه گره بغضت هر لحظه کورتر میشه اونوقت نمیدونی باید چکار کنی نمیدونی بباری یا سعی کنی اروم باشی و بیقراری نکنی ....چقدر سخته بعضی روزا همه چیز پ.ن: هیچ چیزی هیچ چیزی توی این دنیا ارزش اونو نداره که دلی شکسته بشه
-
۲۸۵
شنبه 29 مرداد 1401 23:26
از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پوشانده اند صبح تو را ” ابرهای تار“ تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس...
-
۲۸۴
شنبه 29 مرداد 1401 17:50
هوای شیراز همچنان ناجوانمردانه گرم هست امروز اخرین روزی بود که ۱ و نیم تعطیل میشیم و از فردا دوباره ساعت ۳ و نیم تعطیل میشیم حرف زیاده اما انگار کلمه نمیشه که بشه نوشتشون شایدم دچار سندروم دوران دهه ۴۰ زندگی شدم ...
-
۲۸۳
شنبه 8 مرداد 1401 17:02
ما خوبیم روزگار میگذرد خورشید که البته نصفه نیمه میتابد ابرها سراسر اسمان که نه اما قسمت زیادی از اسمان را پوشانده اند و با بارش های عجیب و غریب و تند و خشانت بارشان هی همینطور تند تند ما را غافلگیر مینمایند.. مسولین دانشکده زحمت فراوان کشیده اند و سه تا کیسه شن جلو در ورودی و پشتی ازمایشگاه تعبیه نموده اند که ناگهان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 تیر 1401 04:59
درررررد و درد و درد به قول اقوی همساده یعنی له له له هستما مهمونی را نمیرم میترسم ملت ورثه مبتلا بشن
-
۲۸۲
جمعه 31 تیر 1401 01:07
مامان اینا ۲۹ تیر ساعت ۵ عصر رسیدن و ما تا همین یک ساعت پیش اونجا بودیم و فردا هم یه مهمونی کوچولو ترتیب دادیم (با تمام وجود دعا میکنم کسی کرونا نگیره) یکی دوتا از ورثه که علائم داشتن عذرخواهی کردن و با روی باز پذیرفتیم که نیان و دو سه مورد هم از بزرگان بودن که به علت کهولت سن گفتیم نیان و براشون شام میبریم (نمیدونم...
-
۲۸۱
دوشنبه 20 تیر 1401 21:55
کمتر از ۹ روز دیگه مامان اینا میان منتظرم ۷ مرداد بشه تا خیالم از بعضی چیزا راحت بشه تا ۳ روز دیگه باید منتظر یه جواب پزشکی باشم که ببینم مشکل با دارو رفع میشه یا نیاز به جراحی اورژانسی هست که این سه روز انگار سه قرن میگذره خدایا میشه قبل از اومدن مامان اینا و حداقل تا ۷ مرداد اتفاق غیر منتظره ای نیوفته؟؟؟؟؟ خواهش...
-
۲۸۰
شنبه 11 تیر 1401 12:15
۲۸۰ امین پست تعلق میگیره به شنبه ای که ادای جمعه را دراورد و من دیر رسیدم به کارم ..... چرا فکر کردم امروز جمعه هست؟؟؟؟ اونم وقتیکه خودددم به استادم گفتم جمعه که تعطیله میام تا کار رو پیش ببریم !!!! یعنی حافظه تبدیل به تبدیل ماهی گلی شده خیلی شیک صبح زنگ گوشی را خاموش کردم و خوابیدم ساعت ۸ به پسرم گفتم صبحانه چی...
-
۲۷۸
جمعه 3 تیر 1401 22:26
هفته ای تقریبا پر استرس را گذروندیم از یکشنبه که مامان و خواهر راهی سفر حج شدن تا دیشب که آش پشت پا پختیم و دور همی ساده ای گرفتیم . روز یکشنبه مامان اینا با نیم ساعت تاخیر پرواز کردن و حدودای ۱۰ شب تماس گرفتن که رسیدن ... ... روز دوشنبه و سه شنبه چهارشنبه یعنی فقططططط در حال خرید و کار و هماهنگی بودیم برای دورهمی روز...
-
۲۷۷
جمعه 6 خرداد 1401 15:57
دستور یه شیرینی فوق العاده سریع راحت خوشمزه مواد لازم آرد سفید یک و یک سوم لیوان تخم مرغ یک عدد وانیل نصف قاشق چایخوری آب یک قاشق غذاخوری شکر ۶ قاشق غذاخوری روغن مایع ۸ قاشق غذاخوری بکینگ پودر نصف قاشق چایخوری پودر کاکائو یک و نیم قاشق چایخوری .... اول تخم مرغ و شکر و وانیل را هم بزنید تا کرم رنگ و کشدار بشه (حدود ۷ ۸...
-
۲۷۶
یکشنبه 1 خرداد 1401 13:42
از پست ۲۷۳ تا ۲۷۶ در همین مدت چناااااان هوا گرم شده که بیم ذوب و تبخیر و تصعید هست . یکی از همکاران از ابتدای شروع کرونا ...مبتلا شد به کرونای سال ۹۹ و یکماهی بیمارستان هم بستری بود از اون وقت تا الان همه انواع و اقسام کرونا رو که گرفته هیچ تااازه این وسط دو سه مدل ویروس هم که عرض اندامی کردن گرفته ۴ دوز هم واکسن زده...
-
۲۷۵
سهشنبه 20 اردیبهشت 1401 11:07
چی میشد الان ۷ مرداد بود و همچی تموم شده بود به خوشی و خوبی انتظار منو خسته میکنه ولی چاره ای نیست . دندان درد اونم دندانی که حتی عصب کشی شده پر شده مثلا درست شده اخه چراااا . خدا یه جوری کاری رو برام روبراه کرد که با تمام وجود بگم :پروردگار کائنااااات دمت گرررررم ... . خواهرم هفته دیگه اسباب کشی میکنه و میره خونه...
-
۲۷۳
شنبه 17 اردیبهشت 1401 20:26
هوای اردیبهشتی شیراز عجیب سحرانگیزه و صد البته رخوت انگیز(درسته این واژه ؟؟) یعنی یه جوری سرده شبا یه حالی خنک هست صبح ها و ظهرها ملس طور که مجبوریم گوجه سبز ها را کنار بخاری و شوفاژ بخوریم ....گوجه سبز و توت فرنگی کنار شوفاژ و با لباس گرم نخورده بودیم که به حول و قوه الهی خوردیم .. .... دیروز رفتم از صبح خونه خواهرم...
-
۲۷۲
یکشنبه 14 فروردین 1401 12:58
۱۴ روز سریع و مثل برق از قرن جدید گذشت باور کردنی نیست عبور از یه قرن و عوض شدن عدد تاریخ دانشگاه و مدارس هم با بهم ریخته ترین شکل ممکن حضوری شده این حجم از بی برنامگی و شلختگی واقعا جای تشویق داره یه سری اساتید میگن نیاید یه سری میگن بیاید به قول ما شیرازیا : عامو اُوضُوی اَلی هست بیُو بیبین فقط ترجمه: اوضاع بهم...
-
۲۷۱
سهشنبه 9 فروردین 1401 01:16
امسال تونستم دختر خاله ها و پسرخاله رو در آنسوی مرزهای پرگهر ببینم اخرین بار که همدیگه رو دیدیم سال ۹۸ درست یک روز قبل از اون اتفاقات ابان ماه بود و حتی اون روز هم نتونستم پسرخاله را ببینم چون اونها سال ۹۶ مهاجرت کردن با رفتن دختر خاله ها و موقعیتی که ایجاد شد برای سفر تونستیم همدیگه را در کنار "فِلکِی شَرداری...
-
۲۷۰
پنجشنبه 26 اسفند 1400 11:14
تندیس طلایی ۲۷۰ امین پست تعلق میگیره به اخرین ۵ شنبه سال و آخرین پنحشنبه قرن دیگه جدی جدی وارد قرن جدید میشیم قرنی که خیلی از همسن و سالهای من ممکنه حتی به نیمه اش هم نرسیم گاهی وقتا به خودم میگم یعنی سال ۱۵۰۱ چه کسی جای من روی این نقطه از زمین خدا هست و به خودش و اطرافیان و کارهاش فکر میکنه گاهی هم میگم سال ۱۳۰۱ روی...
-
۲۶۹
شنبه 21 اسفند 1400 22:07
چرا باید بریم باغ عمورضا من از عمو رضا و خانوادش خوشم نمیاد ..خوشم نمیاد چیه بدم میاد حالا انوقت چرا دورهمی عید راباید بزارن باغ اونا ...
-
۲۶۸
سهشنبه 3 اسفند 1400 20:27
یک ساعت سر اسم کتاب "کلیدر " محمود دولت ابادی چونه زدیم اخرشم به این نتیجه رسیدیم که هر کس با هجای سلیقه ای خودش تلفظ کنه و کاری به اقای دولت ابادی نداشته باشه یه همچین ورثه خفنی هستیم ما
-
۲۶۷
یکشنبه 1 اسفند 1400 10:11
امروز من مرخصی ام اونم اجباری ...بزن دست قشنگه رو روز چهارشنبه هفته پیش که نشد بریم مرخصی اما یکی از طرحی هامون که اخرای طرحش هست منو سوپرایز کرد و یه هدیه خیلی قشنگ بهم داد گفتش برای تولدم بوده ولی جاییکه سفارش داده خیلی دیر به دستش رسوندن یکی دیگه از دانشجوهای طرحی ما کار خاتم میکنه و این جعبه را اون توی کارگاهشون...
-
۲۶۶
دوشنبه 25 بهمن 1400 17:46
فردا تعطیله میخواستم چهارشنبه را هم مرخصی بگیرم بزنمش تنگ دل ۵ شنبه و جمعه و از ۴ روز تعطیلات زیبا لذت ببرم و استارت یه خونه تکونی را بزنم آماااا فرمودن نیروهای کرونایی زیادن و نیرو نداریم مرخصی میتونید برید ولی آن کال باشید یهو ۱۲ شب سه شنبه میگیم مرخصی لغو بیاید یا مثلا ۱۰ صبح چهارشنبه .....گفتیم باشه ....کارایی که...