متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۳۳۰

توی گروه ورثه بین اوناییکه نه روزه میگیرن نه اعتقادی اصولا به نماز و روزه و فریضه های دینی دارن سر اینکه عید فطر جمعه هست یا شنبه بحث هست اونم کاملا کارشناسی شده تا اونجاییم که جا داره ادمای مرتبط به این موضوع را مورد عنایت کلامیشون قرار میدن جالبش اینه اوناییکه روزه دار هستن براشون مهم نیست کی عیده ولی اینا دارن خودشونو پاره پوره میکنن

۳۲۹

دوست بچگی هام 

یه پسر ۱۹ ساله و یه  دوقلوی دختر و پسر ۶ ساله داشت 

دوقلوها رو برده بوده بیرون برای گردش و پسرش تو خونه بوده 

پسرش باهاش تماس میگیره که گرسنه هست و دوستم بهش میگه که اجاق گاز و اشپزخونه رو کثیف نکن از بیرون غذا میگیرم برات میارم 

وقتی میرسن پسرش خوابیده بوده به دوقلوها میگه برید داداش را صدا کنید بیاد غذا بخوره ....

دوستم میگفت هر چی صداش زدن بیدار نشده 

توی خواب پسرش رفته بود برای ابد 

چهره پف کرده از گریه و شیون و قیافه داغون دوستم و همسرش که از شدت غصه و ناباوری داستان رفتن پسرشون لال شده بود لحظه ای از جلو چشمم نمیره 

چهره پسرشون 

چقدر زندگی بی وفا و نامرده 

328

آزمونی را که سیبیلو قبل از عید داد نتیجه اش  را دادن و قبول شده 

من همیشه برای ازمونها خیلی هیجان و استرس دارم فرقی نداره برای خودم باشه یا سیبیلو یادمه وقتی میخواستم سر اینکار بیام قبلش توی دانشگاه کار میکردم خیلی پاره وقت وقتی لادن بهم گفت با خانم دکتر صحبت کردم و گفتن بیاد یه ازمون ازش بگیرم در صورت قبولی بیاد انقدر استرس داشتم که توی دفترم نوشتم دارم میمیرم یا زمان اعلام نتایج کنکور سیبیلو انقدر استرس داشتم که گفتم اصلا نمیرم نتایج را ببینم  ولی همه اینها تا اعلام نتیجه هست بعدش دیگه فرقی نداره نتیجه قبولی باشه یا مردودی  جوری بی حس برخورد میکنم که خودمم تعجب میکنم سر کنکور سیبیلو خواهرم خیلی جیغ جیغ کرد و بالا و پایین پرید ( اینکه فقط ده سال هم با خواهرزاده اش تفاوت سنی داره و مثل خواهر سیبیلو هست هم شاید بی تاثیر نبوده) 

.

الانم لادن بهم میگه تو بیحال ترین مامان دنیایی 

ولی من میدونستم قبول میشه چون خیلی زحمت کشید 

۳۲۷

یادمه ماه رمضون های سی سال پیش که توی عید بودن من او موقع ۱۱ ۱۲ ساله بودم یه سال شب تحویل سال موقع سحر بود و ما خونه خاله صبحش هنوز هفت سین وسط پذیرایی پهن بود و ظرف کلوچه های نخود زعفرونی و خوشمزه توی اون بدجوری چشمک میزد یه نفر که یادم نمیاد کی بود عمو بود یا بابا یا مامان جونم خدابیامرز بهم گفتن یه دونه بردار بخور چون عید عیبی نداره خدا میبخشه و من خوردم و چقدرررر خوشمزه بود اون سال خاله به ما عیدی پیراهن داد و ما اون روز رفتیم افطار خونه مامان جونم و برامون عرق بیدمشک گرم اورد ....سیزده بدر رو کاملا یادمه دایی بزرگم تازه تابستون  سال قبلش عروسی کرده بود و ما یک ساعت قبل از افطار با خاله اینا و مامان جونم و دایی اینا رفتیم پارک ازادی  چون پارک شلوغ و از خونمون دور بود و خاله اینا هم ماشین نداشتن کلی گشتیم تا یه جا واسه نشستن پیدا کنیم و بابا دو سه بار رفت و اومد با ماشین  تا هممون جمع شدیم ما بچه ها ارزو داشتیم این پارک سرکوچمون بود تا نیاز نباشه بابا چندبار با ماشین توی اون شلوغی بره و بیاد  اونجا افطار کردیم و کلی بازی کردیم و بعدم اومدیم خونه ...یادمه دایی موقع بازی والیبال حلقه عروسیش از انگشتش دراومد و پرواز کرد و معلوم نشد کجا افتاد زندایی کلی گریه کرد فقط ۱۷ سالش بود زندایی ....

.

حالا و الان سال ۱۴۰۲ سی سال از اون روزها میگذره نه دنیا اون دنیاست نه ادما اون ادمها  بابا و مامان جون دیگه نیستن خاله و شوهرش از هم جدا شدن پسرخاله و دخترخاله ها ایران نیستن امسال هم عید توی ماه رمضان بود سیزده بدر نه قراره پارکی بریم نه حلقه ای گم بشه نه شیرینی نخودچی زعفرونی ای هست که اگر یکی بخوری درحالیکه روزه هستی خدا ببخشتت الان پارک سرکوچه هست هممون ماشین داریم اما دیگه حال و هوای اون روزا نیست ادماش نیستن 

.

سی سال دیگه که دوباره ماه رمضان توی عید باشه معلوم نیست کدوممون هستیم 

۳۲۶

مادرشوهر دیشب غذا فرستاد بالا 

امروز صبح من عجله داشتم و موقع پس دادن ظرف های دیشب یه بانکه سبزی پلو خشک شده بهشون دادم برای تشکر 

امشب زنگ زدن خونمون که : سارا جان چرا شرمنده کردی اینهمه چای سبز دادی دستت درد نکنه


بجای بانکه سبزی پلو خشک بانکه چای سبز را دادم چون کاملا شبیه هم هستن 

.

اعضای محترم گروه ورثه مرحوم آق بزرگو دراز و کوتاه چاق و لاغر پیر (که نداریم ) جوون ( زیاد داریم ) همه کرونا گرفتن و افتادن جالبش اینجاست امسال نه دورهمی داشتیم نه عید دیدنی ( به دلیل فوت یکی از نزدیکان خانواده ) اما مثل دومینو همه یکی پس از دیگری بیمار شدن 

.

ساعت ۱۰ شب یه نفر زنگ خونه رو زد بعدم قطع نشد از ایفون هم هیچی معلوم نبود انگار اتصالی کرده بود سیاه بود تصویر پسرم رفت پایین ببینه چه خبره گفتش روی چشمی دوربین و تمام زنگها چسب زده بودن ...