اون وقتا که هنوز من دختر خونه پدری بودم تابستونا سفر میرفتیم معمولا این سفرها یک ماهی طول میکشید و اغلب توی شهریور میرفتیم یکی از جاهایی که هر سال میرفتیم اونم سه چهاربار توی تابستون و اقامت میکردیم دو سه روز باغهایی بودن توی کرج که از وسط اون باغ ها رودخانه های خروشان عبور میکردن و روی اونها تخت های بزرگ بود و ما با همسفرهامون تخت ها رو اجاره میکردیم هوا عالی و شبها حتی سرد صدای اب رودخونه اون مغازه های خوراکی های رنگارنگ ضرب گرفتن های همسفرمون و رقص ما دخترها روی اون تخت ها و ذوق بابام صدای پیک نیک که کتری روی اون بود برای اماده کردن چای توی اون شبهای سرد ....نمیدونم چرا یهو یاد اون سفرها و اون باغ و رودخونه توی کرج افتادم .....
بابا بین زمینهاشون یه قطعه زمین ۲ هزار متری دارن که زمین مرغوبی هم هست از نظر مکانی و قابلیت تبدیل شدن به باغ داره حالا یکی از خواهرا که مستاجر هست (خودشون خواستن که مستاجر باشن چون خواهرم اندازه ما ارث نقدی داشت و میتونست خونه باهاش بخره اما باهاش مغازه خرید و الان داده اجاره و همسرش توی کارگاه بابا کار میکنه در واقع کارگاه را بصورت درصدی از ما اجاره کردن پول اجاره کارگاه را ما به مامان میدیم کامل و همه کارهاش رو هم همون دامادمون انجام میده) حالا چند روز پیش خواهرم میگفت که باید زمین ۲ هزارمتری را بفروشیم تا من سهمم را بردارم و بدم برای پول پیش خونه تا بتونم از عهده اجاره خونه بربیام شاید هم ماشینمون (ماشین خارجی دارن شاسی بلند) را بفروشیم و طلاهامم بفروشم و با سهمم از این زمین بتونم خونه بخرم ...خب تا اینجا مشکلی نیست مشکل اساسی اینه ما سه تا خواهر دیگه ۱: به پول اون زمین احتیاجی نداریم ۲: اون زمین خوبی هست ما بهش گفتیم هزارمتری را بفروش یا ۳۰۰ متری را یا زمین دیگه را که با عموهامون شریک هستیم اما اون میگه نه فقط همون زمین ۲ هزار متری ..۳: بهش گفتیم ما به پول اون زمین احتیاج نداریم الان ضمن اینکه قیمت پیشنهادیشون برای اون زمین واقعا کم هست و علنا وقتی تقسیم به ۴ هم بشه چیز چشمگیری دستمون نمیاد ولی اگر مهلت بدیم عجله نکنیم قیمتش بالاتر میره ...۴: بهمون گفت یا سهمم را بخرید یا بفروشید شما هم عوضش من براتون یه زمین ۲۰۰ متری یا ۳۰۰ متری توی زادگاهمون میخرم اما نمیتونم جای خوبش بخرم با سهمتون فقط میتونم یه جای معمولی براتون بخرم (تازه اگر همونم گیرش بیاد) ۵: به من میگفت چرا سهمتو نمیفروشی مگر دوست نداری برای خودت و محمد ماشین بخری(اخه خواهر جان کی زمین به اون خوبی را میفروشه میده ماشییییین !!!!!!!! )خلاصه با همه این حرفها ما سه تا ناراضی بودیم اما اون گریه کرد و گفت من این پول را برای پول پیش خونه لازم دارم !!!!!!
ما در کل قصد فروش همه زمینهای پدری را داریم اما به قیمت مناسب و حتی خوب نه هر قیمتی و عجله ای مگر اینکه پای سلامتی یا ابروی یکیمون در میون باشه
میگه چون اعلام کردید میفروشید پس حتما باید به این قیمت که من میگم بفروشید !!!!!!!
با اینحال ما گفتیم دوست داری بفروش کارتو راه بنداز
اما واقعا من و اون دوتای دیگه راضی نیستیم قیمتی که میگه خیلی کمه اون الان فقط داره به پول پیش خونش فکر میکنه از طرفی اون زمین خب حق اونم هست ما پولی نداریم که سهمشو بخریم حاضر هم نیست سهمشو پای زمین دیگه ای بده بهشم گفتیم فقط ۵۰۰ متر از اون زمین سهم خودتو بفروش کاری به سهم ما نداشته باش میگه نه مشتری اونقدر نمیخواد همشو میخواد
نمیدونم کی بهش چی گفته که یهو فکر فروختن زمین به اون خوبی افتاده تو زبونش اونم با این قیمت
ما گفتیم ماشین خارجیتونو بفروشید (دوتا ماشین دارن) و پول پیش بیشتر برای خونتون را جور کنید اما گفت نمیخوام فقط همون زمین را باید بفروشیم !!!!
گفتیم خب چرا همون وقت با پولت خونه نخریدی مغازه که داشتیم میگه اونجوری تشخیص دادم که مغازه برام بهتره !!!!!
الان واقعا دیگه حرفاش غیر منطقی بود به هیچ صراطی مستقیم نبود یک روند فقط میگفت اون زمین را یا بفروشیم یا سهم منو بخرید !!!!!! بخدا که اگر پول داشتم سهمشو میخریدم چند سال بعد ببینه چه ضرر بزرگی کرده شاید متوجه بشه چه بلایی سر خودش داره میاره .....
عجیب بود که یهو زده به سرش برای فروش اون زمین ....قطعا کسی زیر گوشش حرفایی زده...
با اینحال ما گفتیم ارزش خواهری ما بیشتر از ایناست باشه ببر بفروش اما من بهش گفتم به این فکر کن امسال اینو فروختی دادی روی پول پیش خونه(واقعا کدوم ادم عاقلی چنین کاری میکنه؟؟؟؟...اینو تو دلم گفتما) سال بعد چی دوسال بعد چی تا کی میخوای ملک پدری و ارثتو بفروشی بدی پول پیش خونه ؟؟؟؟ همینطور با تعجب بهم نگا کرد و ساکت شد گفتم خب بگو دیگه ؟؟؟ و هیچ جوابی نداشت....
پ.ن:
رفتارش واقعا عجیب بود انگار نه انگار این همون خواهر ما هست!!!!
آیا تامین پول پیش خونه با مرد هست یا زن؟؟؟؟؟؟ اونم وقتی مرد گفته تو پول ارثتو بده مغازه تامین خونه و سقف بالاسر با من .....
آیا انسان دارای عقل در موارد غیر واجب اون همه زمین را میفروشه برای ۴۰۰ ۵۰۰ میلیون پول؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم با اون قیمت خنده دار
فرض کنید قیمت اصلی زمین که سر حوصله بفروشیش ۳ میلیارد به بالا هست و خواهرم با نصف این قیمت به ما میگه بفروشیم !!!!!!!!! اصلا شاخ در اوردیم ....
در حالیکه سر صبر و حوصله با قیمت خیلی مناسبی میتونیم بفروشیم .....
خواهرم حتی اگر سهمشو هم با همون قیمت عجیبی که خودش میگه هم سریع بفروشه ماشینشون را هم بفروشه تمام طلاهاشم بفروشه بازم نمیتونه جای مناسبی حتی ۱۰۰ متر اپارتمان بخره ضمن اینکه همسرش ابدا حاضر نیست اپارتمان بخره یا اون پول را دوباره میده زمین یا مغازه حتی پول پیش خونه هم نمیده (چون شوهرش عقل داره خودش ظاهرا از دست داده)
پس بازم برای خواهرم فرقی نداره بازم اجاره نشین میشه شوهرش ابدا اجازه نمیده محل کارش از خونه اش دور باشه پس اصلا نمیاد محله دیگه بخره یا اجاره کنه (یعنی با همین پول پیش الانشون و همین اجاره ای که میدن کم و زیاد بازم همین جایی که هستن همین محله خونه اجاره میگیره )
فقط تفاوتش این میشه الان سهم ارث خواهرم مال خودشه اما با فروش ماشین و طلا دیگه مال خودش نیست ....ضمن اینکه همسرش هم زمین ارث پدری داره اگر برای خونه بخوان اونم میتونه زمین خودشو بفروشه و باهاش خونه بخره یا پول پیش خونه بده ولی اونم با خواهر برادراش شریکه چون اونم ارثی هست .....
ضمن اینکه تامین این چیزا با مرد هست نه زن ....
با اینحال ما موافقت کردیم با فروش ولی نه با اون قیمت خواهرم
......
من الان به خودم میگم بزاریم بفروشه با همون قیمتی که خودش میگه و به اون چیزی که میخواد بده ما هم سهممون را برداریم فقط اون ناراحت نباشه ما نه اون زمین و نه هیچ چیز دیگه ای را با خودمون نمیبریم اون دنیا حالا درسته ما ضرر میکنیم ولی چه عیب داره اون ناراحت نباشه ....این فکریه که همش تو سرم هست ...
نمیدونم ......واقعا نمیدونم
ولی در حال حاضر واقعا برام مهم نیست بفروشه و خیال خودشو راحت کنه ببینم دیگه بعد چیکار میخواد بکنه
....
مهم :
صدالبته که ما سر این چیزا نه به هم بی احترامی میکنیم و نه قهر میکنیم فقط چون ما گفتیم مخالف فروش با این قیمتیم ناراحت شد ....و من راضی به ثانیه ای ناراحتیش نیستم
و در اخر
دلم میگه به ضرر مالی راضی باشیم ولی به ناراحتی خواهر نه
عقلم میگه بزاریم مدتی ناراحت باشه صبور باشیم و تحمل کنیم خودش بعد متوجه میشه که چه اشتباهی داشته میکرده و اونوقت خوشحالیش ارزش این ناراحتیو داره....
نمیدونم به حرف دل گوش بدم یا عقل ؟؟؟؟؟؟؟
عصر یک روز گرم جمعه از تراس خانه ما چه میبینید ؟
اگر مستقیم نگاه کنیم ابتدا دوتا ساختمان بی قواره دراز که جلو خونمون هست و پشت اونا کوه دراک زیبا را میبینیم از سمت چپ خونه همسایه و کوچه و ورودی مرکز خرید آفتاب و ساختمان الف را در دورترهامیبینیم در سمت راست باز هم خانه همسایه و توی حیاطشون یک باغچه بزرگ که اول پر از درخت های بزرگ و دراز بود ولی اونا رو اسفند دراوردن از ریشه و الان باغچه یه گوشه اش گل هست و بقیه جاهاش خالیه دلم میخواد اون باغچه بزرگ را بردارم واسه خودم توی اون کلی سبزی خوردن و هندوانه و فلفل بکارم و دورتا دورشم شمعدونی ...روبروی اونها هم دارن ساخت و ساز میکنن و نگم که صبح ها چه سر و صدایی دارن یه ذره اونورترش یه ساختمون بزرگ هست که نماش چراغ داره و شبا روشن میشه و من عاشق نمای روشن و برق برقیش هستم انگار حس میکنم توی اون خونه زندگی بیشتر هست هوا که تاریک میشه دونه دونه چراغ خونه ها روشن میشه اگر از تراس پایین یعنی تو حیاط را نگاه کنیم یه آقای ۷۶ ساله با پیراهن سفید و شلوار مشکی و یه عبای قهوه ای میبینیم که یه کلاه حاجی روی سرشه و همیشه شال سبز دور گردنشه ( چونکه سید هستن) اونجا اون پایین روی یک تخت یک نفره چوبی که فرش روش انداختن میشینه و با صدای نسبتا بلندی قران میخونه دم دمای غروب تمام چراغ های حیاط روشن میشه و بعدم صدای اذان پخش میشه از رادیوی روی تخت ..دو سمت حیاط باغچه هست یکی پر از درختای میوه ازگیل نارنگی و پرتقال و اون سمت پر از گلهای بزرگ و کوچیک و رنگارنگ رز و یک عالمه گل برگ بیدی؛ قاشقی ؛حسن یوسف.. و گلهای دیگه
دلم برای حیاط خونه پدرم برای اون شمعدونی ها و باغچه کنار حیاط برای پنجره ای که صبح ها وقتی میخواست بره سر کار از اون طبقه بالا نگاش میکردم و قربون صدقه اش میرفتم یه ذره شده کاش میشد دوباره برگردم به اون خونه
.
حالا من از اون بالا از تراس خونه خودمون صبح و غروب پدر رضا رو میبینم و عجیب منو یاد بابا میندازه عصر های تابستونا انگار گره خورده با صدای پدر رضا توی حیاط هم غصه ام میشه هم خوشحال که چه خوب که الان اگر بابا رو ندارم اونو دارم ..
سه ماه از سال گذشته و دریغ از یک ریال پس انداز هر ماه یاد ماه قبل
..
یه گربه داریم روی دیوار خونه همسایه هست بچه های کوچه اسمشو گذاشتن (پوشو posho) یعنی از والیبال بازی کردن بچه ها انقدر قشنگ یاد گرفته که روی لبه دیوار منتظر بچه ها میمونه و یکی از اونها باهاش بازی میکنه انقدر بامزست دیروز ازش فیلم گرفتم و گذاشتم اینستاگرام
..
دلم میخواد پارچه های رنگی رنگی بخرم و کیف بدوزم