متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۲۴۷

ادم ها همیشه فکر میکنند اتفاقات بد فقط مال دیگران است اما چرخ زندگی میچرخد و بالاخره روی تلخش را به همه نشان میدهد درست وقتی حواست به خوشی هاست بلا یک حفره در زندگی ات پیدا میکند انوقت خودش را مثل خون مسموم توی رگ های زندگی میدواند و همه عضلات کاری را فلج میکند..تلخی وقتی پا به زندگیت میگذارد از تو اجازه نمیگیرد و هشدار نمیدهد ارام می اید و صبورانه و بیصدا پیش میرود و یک دفعه ..مثل سربازان اسب تروا..از قالبش بیرون میپرد و میگوید:اها تو شکست خوردی همه چیزت را از دست دادی ....و در این مدت تو حتی فرصت نکردی بفهمی از کدام سوراخ گزیده شدی...از خودت میپرسی یعنی این زندگی من بود که فرو ریخت؟؟؟؟و ترجیح میدهی به خودت جواب ندهی همه چیز روشن است و یاداوری زجرت میدهد .......حتی اگر بعد از گذشت مدتها همه چیز را فراموش کرده باشی و ظاهرا سرت را با کارهایت گرم کرده باشی ...


۲۴۶

رییس خیلی بزرگ به مقام استانداری نائل اومدن 

به قول بچه ها حالا کی میشه رییس خیلی بزرگ؟؟؟ 

۲۴۵

پاییز فصل مورد علاقه من و بعد از اون زمستون هر دو بسیااار خوب هستند اصلا همین هوای خنک و سردشون زودتر تاریک شدن هوا و شبهای طولانی رو من خیلی دوست دارم وقتی از سرکار برمیگردم خونه راه رفتن توی افتاب کم رمق زمستون و پا گذاشتن روی برگهای زرد و نارنجی چنار توی مسیر خیلی خوبه اینکه هر وقت بخوام میتونم بدون توجه به این‌که هوا گرم و داغه از خونه برم بیرون عالیه من از هوای گرم فراریم به شدت عذاب اوره برام ...

.

دیروز تولد مامان بود و با خواهرا هماهنگ کردیم و ناهار و میوه و همه چیز را برداشتیم و همه سر ساعت ۱۱ جلو در خونه مامان بودیم و خودش خبر نداشت که ما میخوایم بریم دیدنش از قضا دایی علی هم قصد سوپرایز کردن خواهرشو (یعنی مامانم)داشته و با زندایی و پسر دایی ها کیک به دست از راه رسیدند و جلو در خیلی اتفاقی همو دیدیم در واقع  خودمونم غافلگیر شدیم زنگ را زدیم و به خواهر که داخل خونه بود گفتیم که به مامان نگو ما هستیم بگو اشتباهی زنگ زدن یعنی وقتی هممون با هم وارد شدیم و مامان با تعجب ما رو دید خیلی باحال بود ...

.

چقدر جای تو در جان زندگی سبز ست بابا حسین جانم