متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۳۶۲

همیشه این وقت از سال که میشه دلم میخواد یه بچه دبستانی داشتم میرفتم براش فرم مدرسه و کتاب و کیف و لوازم تحریر میخریدم دفترهای رنگ وارنگ و جا مدادی و کلی چیز میز ....

.

برای اولین مربای هویج پختم  همیشه زحمت پختن مربا با مامان جان هست ایشون میپزن ما خواهران کدبانو میاریم خونمون .....

البته قبلا مربای کیوی پخته بودم و چقدرررر بابا دوست داشت و قرار بود بازم براش بپزم اما فکر نمیکردم از دستش بدم و به بار دوم نرسید 

.

هوا کمی خنک شده و این مایه شادی میباشد 

۳۶۱

برادرش برداشته قبض اب را اورده بالا که من پرداخت کنم مبلغش خیلی تومن میگه برای سه دوره هست هر دوره شامل دوماه

خب منم پرداخت کردم و هیچی هم نگفتم در واقع روم نمیشه چیزی بگم

ولی از اون وقت همش دارم به خودم غر میزنم چرا من تنها باید قبض را پرداخت کنم؟ چرا سه دوره را ندادن الان این همه را من باید بدم؟؟ چرا تقسیم به ۵ نکردن همه سهم مساوی بدن؟؟؟؟

کنتور اب برای هر ۵ واحد مشترک هست و قاعدتا باید تقسیم بر ۵ بشه هر دوره و هر کس سهمشو بده ....نمیدونم دوره های قبل چقدر میومده پولش چون فقط به ما میگن سهمتون انقدر میشه ولی اینبار کل قبض را من پرداخت کردم ..چرا؟؟؟؟؟؟

بار اخر که قبض اب را دادم سهم ما ۳۰۰تومن شد اواخر اسفند بود که خب با توجه به خونه تکونی عید مساله ای نبود و اینکه خب کل قبض نبود فقط سهم ما بود

اما نکته اینه سه دوره یعنی کل تابستون و بهار یعنی پول ۶ ماه قبض اب را من تنها دادم 

حس خنگ بودن بهم دست داده

چرا من روم نمیشه اعتراض کنم ؟؟؟؟

اعتراض که خوبه اصلا حرف بزنم 

۳۶۰

روزگار میگذره اروم و گرم و دم کرده 

دلم به اخرای شهریور خوش بود بلکه هوا بهتر بشه که نشد 

تابستان خود را هم اینگونه گذراندیم که همشششش منتظر ماندیم تابستان تمام شود و اخلاق بد ما به مود خودش برگردد در پاییز و هوای خنک 

.

محمد با دوستش درباره هزینه ازاد کردن مدرکشون پرسیدن و وقتی هزینه را متوجه شدن باریک شدن و تصمیم گرفتن ارشد را هم همینجا بخونن 

.

 یه سری مشکلات جسمی برام پیش اومده بود که انقدر ازاردهنده شد که مجبور شدم برم دکتر و دوهزارتا ازمایش برام نوشته حدس خودشم یا کم کاری تیروئید هست یا شلی دریچه میترال یا کم خونی  ..اما خب من واقعا بعد از خارج شدن از مطب بهتر شده بودم و کلا دیگه اون حالتهای ازاردهنده سراغم نیومد خودم حس میکنم بیشتر جنبه روانی داشته یا شایدم استرس باعثش بوده  ولی درستی جمله "نفس دکتر شفا هست " را واقعا حس کردم شاید حرف زدن دربارش باعث شده که اون فشار و استرس برداشته بشه و حالم بهبود زیادی پیدا کنه