متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۲۵۹

وقتی میخواهید بروید سس مایونز بخرید (ان هم هنگام برگشت از محل کار)فقططططط سس مایونز بخرید که توی کیفتان جا بگیرد و به میوه فروشی کنار دستش نروید که عنان از کف بدهید و انقدر خرید کنید (بخصوص سبززیییی) که مثل یک موجود شریف در گِل مانده ندانید چگونه این بار سنگین را به مقصد برسانید و تاااازه بعدش هم سه طبقه پله را بالا بروید اونم مسیری که نه  انقدر کوتاه که سنگینی بار را به جان بخرید نه انقدر زیاده که بتونید تاکسی بگیرید ....

.

مثلا بارون بیاد بریم ارم روی اون برگهای پاییزی راه بریم لبوی داغ و شیر گرم بخوریم اون جوونای کنار باغ ارم ساز بزنن یا بشینیم کنار بساط  اون یکیو باهاش درباره کتاب" بابا لنگ دراز"  حرف بزنیم یا  بریم چمران به پرنده های روی رودخونه نون بدیم و موقع دوچرخه سواری با پا بزنیم زیر برگهای پاییزی جمع شده کنار پیاده رو و صدای جیغ و شادی هیجان انگیز بچه ها قاطی سر و صدای اون پرنده ها بشه شایدم بریم کوچه باغی های گلخون و صدای موزیک را بلند کنیم و دست بکشیم روی اون دیوارهای کاهگلی باغ های انگور و انار و بشینیم روی اون صندلیهای چوبی کافه و چای داغ بخوریم و توی دفتر کافه یادگاری های فلسفی بنویسیم و بجای امضا شکلک های خنده دار بکشیم پاش که مبادا شناسایی بشیم بعدش بخندیم به اون میز جلویی که هر چی سفارش میدن کافه چی میگه تموم شده و اونا هم با مشت های گره کرده بگن ننگ بر این کافه مردم فریب خو کاکو حالو که همه چی تموم شده یه چویی قشنگی وردار بیار توشم باهار باشه ...

۲۵۸

بفرموین ناهار کارمندی در محل خیلیییییییی بهداشتی ازمایشگاه 

به قول بچه ها اردو 

مناسبت خاصی نداشت همینطوری یهویی تصمیم گرفتیم ناهار رو با هم باشیم شاید کمی لادن را بتونیم سرحال بیاریم 

میدونم زوده اما بهر حال زندگی روند خودشو داره 

۲۵۷

روزی که با شنیدن خبر خونه دار شدن خواهری که تا ماه پیش نگران بودی براش  شروع بشه یکی از قشنگترین روزهاست ....

بالاخره خونه خریدن بعد از ۱۰ سال مستاجری اونم کجا  خیلی نزدیک  به خونه خواهر کوچیکه و طرفای خودمون ....این یعنی به هم نزدیک میشیم هم مسیر میشیم و دیگه دلمون نگرانش نیست که اون یه سر شهر و ما همه یه سر شهریم  رفت و امدش راحت میشه و از همه مهمتر نگران بالا رفتن اجاره ها و خونه به دوشی نیست اونم با دوتا بچه کوچک ...