متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۱۷

باید بتونم خودمو کنترل کنم

خیلی زیاد

منظورم عصبانیت نیست

منظورم هیجان زدگی هست

احساساتی شدن

چیزی که باعث میشه قضاوت کنیم یا قضاوت نابجا کنیم و حرفهای نابجا در مکان و زمان نامناسب به شخص نامناسب بزنیم که باعث اضطراب یا استرس فرد روبرو شود ...

سارا عاقل باش خیلی عاقل

سکوت از همه چیز بهتره در این موارد

اون کوچک هست هنوز

و من تنها هستم

ولی دلیل نمیشه که ...بی خیال اروم باش ارامش بده

...

پ.ن: حس ادمی رو دارم که داره توی باتلاق دست و پا میزنه باید بی حرکت باشم وگرنه بیشتر پایین میرم انقدر پایین که نابود بشم

۱۶

این ۱۶ امین هست

خیلی دلم گرفته خیلی زیاد

۱۵

در گذار از روزها:

دی ماه کلا ماه خوبی برای من و ظاهرا برای ایران و این اواخر معلوم شده انگار کلا برای دنیا نیست ..هر چند اینا همش فقط القائات روحی و روانی هست وگرنه تمام ماهها و روزهای خدا زیباست اگر انسان خطاکار و جاه طلب اجازه بده و با تفکرات و اعمالش بد نکنه روزها و ساعتهای خدا رو ..واقعا عجب صبری خدا دارد ...

دیماه فصل امتحانات ترم اول هم هست هر چند پسرم واقعا انقدر بزرگ هست که نیاز به کمک درسی من نداشته باشه ضمن اینکه من تجربی بودم و اون الان ریاضیه و من در امور ریاضیات به معنای واقعی خنگ هستم اینو همون اولم که میخواست بره این رشته بهش گفتم و خدا رو شکر تا الان از پسش بر اومده خوب هم براومده من دوست داشتم اون عکاسی بخونه ولی خودش ریاضی دوست داشت منم اصرار زیادی نکردم

بیشتر دوستانش گواهی نامه گرفتن و علتش این هست که اونها متولد نیمه دوم ۸۰ هستن و بین یک روز تا ۶ ماه زودتر از پسرم وارد ۱۸ سالگی شدن و پسر من متولد ۸۱ هستش و دقیقا بعد از کنکور وارد ۱۸ سالگی میشه و اونوقت میتونه گواهینامه بگیره و از این بابت یه خورده غر غر کرد که چرا اونها گواهینامه دارن و من نمیتونم و من ازش کلی خندیدم و گفتم کاری از دستم برنمیاد مگر قانون مملکت عوض بشه

روزها میگذرن هر چند با اتفاقات ناگوار و تلخ و غمهای سنگین وارد شده که همه رو تحت تاثیر قرار داده و تا این پیکرهای عزیز دفن نشن این سایه غم الود کمرنگ نمیشه از دست دادن عزیز خیلی سخته اونم به این شکل خدا به همه ما صبر بده یه صبر بزرگ

شروع هفته با برف بود از بعد سال ۹۲ و اون برف باحال و البته نسبتا سنگین دیگه برفی نداشتیم تا امسال هر چندان نبود و فقط کمی بارید اما لطف خداوند بود و قطعا قابل ستایش

و حرفهای نگفته .......


۱۴

از زندگی درسهای زیادی تا الان گرفتم و حتما درسها و امتحان های بیشتر و سخت تری در راه هست

صبور بودن پذیرش واقعیت و مهربانی چیزهایی بودن که تونستم تا الان توی خودم تا حدی تقویتشون کنم

اضطراب ترس عصبی بودن متاسفانه گاهی وقتا قضاوت نابجا و یا حتی خودقضاوت و خودخوری  صفات نکوهیده ای هستن که باز هم متاسفانه نتونستم هنوز بهشون غلبه کنم ..هربار سعی میکنم ولی واقعا اراده ای قوی میخواد که اغلب اوقات ندارم امیدوارم خداوند کمکم کنه

۱۳

این پست ۱۳ ام هست

اینجا ساعت ۶ و ربع به وقت خونه ما هست

روی مبل نشستم و از پنجره تراس به اپارتمان روبرویی نگاه میکنم از اوناست که نمای اون تلفیقی از سنگ با نمای رومی و چراغانی زیر سقف ها هست یه جورایی میدرخشه ادم احساس میکنه توی  واحدهای اون اپارتمان زندگی جاری تر و درخشان تره ...میدونم که قطعا این فقط یه حس از راه دور هست اما دوست دارم این حس رو وقتی به اون اپارتمان و خونه های مشابه اون نگاه میکنم امیدواری و زیبایی زندگی و روشنی رو بیشتر حس میکنم من از شب بدم میاد وهم انگیز و تلخه وقتی عاشق روز هستم با تمام شلوغی ها و رفت و امدها ش زندگی توی روز جریان زیباتری داره

الان من معجونی از احساسات ضد و نقیض هستم ولی از پنجره که به اون خونه نگاه میکنم به اون بزرگ (کوه دراک)جلو تراس که از برف قله هاش سپید شده و انقدر بنظرت نزدیک میاد که فکر میکنی میتونی دستت رو دراز کنی و از اون برفها برداری حس خوشایندی بهم دست میده ..

هنوز خیلی حرفا هست اما حوصله ای برای گفتنش نیست یا شاید هم بهتره بجای گفتنشون حس بشن ...

روزگارتون خوش سرتون سلامت