متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۷

امروز خدا روشکر بهترم اما هنوز موقع  پیاده روی  دردخفیفی  دارم 

رفتم رو وزنه درست میگفتن ۳ کیلو وزن از دست دادم

وقتی حقوق میگیرم پولها قسمت میشه مثل گوشت نذری انچه باقی میماند بسیار کم هست و مثل الان که تازه امروز ۸ ام ماه هست و حساب ما خالی

استادم پیشنهاد یه همکاری دیگه بهم دادن که ۲ تومن دستمزد داره اگر برنامه به خوبی پیش بره این پول تا اواخر اسفند بهم میرسه

پ.ن: سو استفاده از نت محل کار


۶

هفته پیش بخصوص دو سه روز اخر هفته خیلی اذیت شدم کمی بیش از یک سال هست که این قلب سر ناسازگاری با من گذاشته تا دیروز ظهر قفسه سینه ام سنگین بود و دردناک انگار استخوان های سینه ام شکسته باشه دستم تقریبا بی حس بود و نفس کشیدن سخت که نه دردناک بود حالا این وسط درد معده هم اضافه شده بود پشت شونه ام به حدی میسوخت که حسابی کلافه ام کرده بود فقط دراز کشیدن و خوردن داروها که اغلبشون هم خواب اور هستن مقداری ارومم میکرد دیگه دیدم اینجوری نمیشه با دست و پای لرزان و نفسی که با درد بیرون میومد با سلام و صلوات دوش گرفتم و دو سه تا فیلم دیدم کمی کتاب خوندم امروز خدا رو شکر بهترم  درد سینه ام خیلی کم شده و نفس راحتتر بیرون میاد ...

کاری که با استاد شروع کردیم وارد مرحله دوم شده مرحله اولش تموم شد و در کمال حیرت من موفقیت امیز بود ...روز ۵ شنبه دوتا از همکارا و استادم بهم گفتن لاغر شدی

کاش رضا میفهمید هر کلمه حرفش چه تاثیری روی من داره من دیگه اون سارا نیستم

امتحانای پسرم ۸ روزی هست شروع شده


۵

نمیدونم چرا اینطوری هستم این یه نوشته خیلی دلی هست خیلی  مخصوص  سارا هست یه حالی هستم انگار تو لایه های زمان گیر افتادم همش دوست دارم زودتر زمان بگذره کاش میشد برم به ۲۰ سال بعد ..غمگین نیستم دلم گرفته نیست  حالمم خوب نیست

۴

فاصله مدرسه پسرم تا خونه پیاده تقریبا ۴۵ دقیقه هست و پسرم هر روز این راه رو تا مدرسه میره البته تا یه جایی را پیاده میره حدود ۱۵ دقیقه و بقیه اش رو با مترو یا اتوبوس میره هر روز ساعت یک ربع به ۶ صبح توی اون تاریکی اول صبح با اون سرمای زیر صفر و منفی کوچه های خیلی خلوت با تمام وجودم و با تک تک سلولای بدنم آرزو میکنم که ایکاش پول خرید یک ماشین رو داشتم و خودم میبردمش