متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۲۷۵

چی میشد الان ۷ مرداد بود و همچی تموم شده بود به خوشی و خوبی انتظار منو خسته میکنه ولی چاره ای نیست 

.

دندان درد اونم دندانی که حتی عصب کشی شده پر شده مثلا درست شده اخه چراااا 

.

خدا یه جوری کاری رو برام روبراه کرد که با تمام وجود بگم :پروردگار کائنااااات دمت گرررررم ...

.

خواهرم هفته دیگه اسباب کشی میکنه و میره خونه خودش بعد از ۱۰ سال اجاره نشینی و من خوشحال ترینم

۲۷۳

هوای اردیبهشتی شیراز عجیب سحرانگیزه و صد البته رخوت انگیز(درسته این واژه ؟؟) یعنی یه جوری سرده شبا یه حالی خنک هست صبح ها و ظهرها ملس طور که مجبوریم گوجه سبز ها را کنار بخاری و شوفاژ بخوریم ....گوجه سبز و توت فرنگی کنار شوفاژ و با لباس گرم نخورده بودیم که به حول و قوه الهی خوردیم ..‌

....

دیروز رفتم از صبح خونه خواهرم ولی پسرم کار دانشگاهی و سفارش کار داشت نیومد با ما منم شب قبل براش هویج پلو پختم که ظهر بخوره ساعت ۱۰ خواهر دیگه ام تماس گرفت که ۱۱ و نیم در خونتون هستم میام دنبالت با اسنپ نیا گفتیم باشه پیش خودم گفتم بزار پلو را مخلوط کنم روغن بزنم بزارم رو شعله کوچیک و کم تا گرم بمونه براش تا ظهر اقااااااااا چشمتون روز بد نبینه نمیدونم چرا و چگونه این هویج پلو تبدیل به خمیر شده بود یعنی زیر و روش خوب بود اون وسطش که مواد را گذاشته بود خمیر نه اینجور خمیر هااااا خودم فکر میکنم بخاطر اینکه موادشو از قبل توی فریز داشتم اینجوری شده بود دیگه سریع دست بکار شدیم و با لوبیا سبز یه کته گوجه درست کردم اونم با برنج خیس نخورده ولی خدا رو شکر خوب شده بود از اون طرف شب ساعت ۹ محمد زنگ زد که مامان من سفارش پیتزا برای شام دادم اما الان که پیک اومده باباجون هم در پارکینگ و هم در ورودی را قفل زده و منم کلید ندارم و تو خونه حبس شدم پیک هم برگشته اقاااا منم کلید اون قفل ها را نداشتم من بیرون پشت در مونده بودم و پسرم حبس تو خونه حالا پدرشوهر اینا کجان ؟؟ برادر مادرشوهر عصر فوت کرده بود و همگی اونها رفته بودن شهر مادرشوهر و فکر کردن کسی خونه نیست دیگه حالا یا حواسشون نبوده یا فکر کردن برمیگردن احیانا در ها را قفل کرده بودن بدون توجه به اینکه خب بالاخره که ما برمیگردیم و پشت در میمونیم مجبور شدم زنگ بزنم به برادر شوهر و اونم گفت همین الان راه بیوفتم ۴ ساعت دیگه میرسم و ما چاره ای نداشتیم جز صبر کردن 

دیروز روز پر ماجرایی بود ... 

.

پ.ن: پدر شوهر کلید قفل هایی را که به در ورودی اونم از داخل میزنن به هیچکس نمیدن تنها خودشون دارن این کلید رو 

کلید در پارکینگ هم که قفل عادی داره و سه قفله شده بود من به علت اینکه ماشین ندارم بهم نمیدن ایشون (البته عموی محمد دیروز کلیدشو داد به من و گفت خودش برای خودش یکی دیگه میسازه و الان امیدوارم که دیگه پشت در نمونیم )