متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۳۰۱

امروز بچه های ورثه یه عکس گذاشتن تو گروه عکسی که ناسا منتشر کرده از ستونهای افرینش یعنی بگم چقدرررر قشنگ و البته ترسناک بود بعد خلاصه حرف افتاد تو گروه و هر کس چیزی گفت رسید به گناه و جهنم و بهشت و این چیزا که دختر عمه یه حرفی زد که اگر خدا منو برای هر چیزی ببخشه بخاطر خندیدن به این حرف دختر عمه نمیبخشه دختر عمه فرمودند اون موقع که راهنمایی بودم مینشستم سوالهای شب اول قبر را حفظ میکردم که وقتی مُردم یادم نره .....خدایی شما بودید قیافه اتون به چه شکلی در میومد ؟؟؟؟؟؟ 

اخه سوالای شب اول قبرررر ؟؟؟؟ 

مگه حفظ کردنیه ؟؟؟

ازمون استخدامیه اخه مگه؟؟؟؟

هیچی دیگه کل ورثه تصمیم گرفتن مدتی در افق محو بشن 

۳۰۰

یه جایی از فیلم تیک آف فائز میگه:

دلوم میخاد برم سرد خونه وزیری کارگراش نَفَمَن در روم قُلف کنن، یخ بزنم اوقت بعد هف سال یکی بیاد در روم وا کنه بگه بیو، حالو برو ادامه بده...

۲۹۹

اصلا نفهمیدم چی شد موقع اشپزی سه تا از انگشتهامو بریدم به ترتیب عمیق نسبتا عمیق و نسبتا سطحی 

حالا مگه خونش بند میومد 

اوضاعی بودا 

چاقو بزرگ بود و گوشت نیمه منجمد اومدم تیکه های کوچکتر کنم سه تا انگشتم موند زیر چاقو و با فشار دستم قشنگ نزدیک بود انگشتم قطع بشه 

و بدین ترتیب مجروح گشتم 


۲۹۸

یکی از بچه های طرحی روی صندلی ازمایشگاه نشسته بود و مشغول کاراش بود که یهو هممون با صدای جیغ و بعدم صدای افتادن و اینا به سرعت برگشتیم اون طرفی که صدا میومد 

با دیدن اون صحنه ای که جلو چشمامون بود داشتیم شاخ درمیاوردیم همکارطرحیمون از روی صندلی از پشت افتاده بود روی زمین و صندلی هم افتاده بود و وسایلش ریخته بود رو زمین 

سودابه بهش گفت چجوری افتادی از روی صندلی مگه سر گیجه داری میگه نه نمیدونم چرا یادم رفت صندلیم پشتی نداره اومدم تکیه بدم تعادلم را از دست دادم و افتادم 

یعنی گفتنش همانا و شلیک خنده بچه ها همانا 

حالا از طبقه بالای دانشکده هم اومده بودن که صدای چی بود توی ازمایشگاه

.

پ.ن: 

چرا ادم باید یادش بره صندلیش پشتی نداره و پخش زمین بشه 

خودش از شدت خنده نمیتونست از جاش بلند بشه 


۲۹۷

اصلا دلم نمیخواد هیچ دورهمی   و مهمونی برم 

من اصلا از این چیزا خوشم نمیاد 

دوست دارم تو خونه باشم

من ادم شلوغی و مهمونی اونم با فاصله های کم نیستم 

دست خودم نیست از رفت و امدی که اختیارش دست من نیست  خوشم نمیاد 

از غر زدن و قیافه گرفتن کسیکه فقط با اون ناچارم برم مهمونی بدم میاد 

از حس اجبار برای انجام کاری بدم میاد 

ایکاش میشد اینا رو واضح برای همه گفت ایکاش درک میکردن همه مثل هم نیستن یکی از دورهمی و شلوغی خوشش میاد و هر روز هم بره کم هست براش یکی هم مثل من  سالی یکی دوبار دورهمی  را میپسنده 

ولی وقتی ادم بهشون میگه جواب میدن که نه اینکار بی احترامیه یا میگن مگه افسرده ای یا حرفای دیگه 

پ.ن:

بازم دور همی گذاشتن.. بدم میاد انقدر از اینکار بخصوص که خط فکری و عقیده ای امون با هم متفاوته بودن تو جمعشان برام لذت بخش نیست  بیشتر برام هدر دادن وقت هست ولییییییی مجبووورم برررررم 

.

یکی نیست بهشون بگه شماهایی که دوست دارید برید چه اصراری دارید همه حتما باشن اگرم نیام ناراحت بشید