متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۲۹۶

انگار ادم ها هر چی سنشون بالاتر میره خیلی محتاط تر و خیلی خیلی ترسو تر میشن و همین باعث میشه دست به کارای بچگانه بزنن کارایی که باعث حرص خوردن و حتی عصبی شدن بقیه میشه ....الان حدود میشه گفت تقریبا ۱ ساله که ما گرفتار یه همچین رفتاری از پدررضا هستیم از طرفی بزرگتر هستن و نمیشه بهشون چیزی گفت از طرفی اعصاب همه رو خرد کرده اینکار ...حالا چیکار ؟ 

قفل کردن تمام درهای ورود و خروج اصلی خونه حتی وقتی هممون خونه هستیم و خودشم خونه هست اونم با قفل کتابی از طرف داخل یعنی اگر بیرون باشی و فقط خودش خونه باشه ( که به علت کهولت سن گوششون هم بسیار کم شنوا شده) قشنگ پشت در میمونی مگر اینکه انقدرررر تلفن بزنی تا بلکه بشنوه و آسه آسه بیاد در رو باز کنه .....اگر هم داخل خونه باشی چیزی سفارش بدی  باید بری در خونشون رو بزنی و بگی لطف کنید بیاید در رو باز کنید یعنی شدیم مضحکه همه کلید رو فقط خودش داره و به هیچکس نمیده چندبار مادر رضا بهش گفته اینکار رو نکن اما فقط باعث دعوا و تنش بینشون شده 

 سه چهارماه پیش یه روز هفته که مهمانی زنانه بود من رفتم خونه خواهرم و محمد توی خونه بود همون روز بخاطر کاری پدر رضا و مادرش از خونه بیرون رفته بودن و از قضا محمد را توی راه پله هم دیده بودن اما در ورودی اصلی را ۳ قفله کرده اونم با قفل کتابی در پارکینگ را هم قفل کرده بود هم خود در و هم قفل از بیرون بالای در  ( ما کلید پارکینگ را نداریم چون ماشین نداریم ) و رفته بودن محمد مونده بود خونه و من بیرون خونه نه من کلید پارکینگ داشتم نه محمد  حالا اونا کجا بودن ولایت خودشون کیلومترها دورتر بگم چقدررررر عصبی بودم چقدررررر زیاد فقط خدا میدونه شانسی که اوردم بعد از یکی دوساعت پشت در موندن برادر رضا و همسرش رسیدن و در پارکینگ را باز کردن و تونستم برم داخل سفارش غذایی هم که محمد داده بود برگشت خورده بود چون نتونسته بود در رو باز کنه ......برادر رضا همون روز رفت کلید سازی و دوتا کلید در پارکینگ را ساخت و به من و محمد داد ولی گفت لطفا به بابا نگید بهتون کلید دادم ......

.

الان یک ساله ما گرفتار این ماجراییم هیچ راه و حرفی هم توی گوش پدررضا نمیره که اینکار رو نکنه ....

حالا هم با این اوضاع که پیش اومده بدتر شده میترسم بیاد پشت در واحدهامونم قفل بزنه 

هر چیزی که سفارش میدیم یا بیرون که میخوایم بریم باید بریم در خونشون در رو باز کنن برامون واقعا اعصاب خرد کن شده این موضوع .

آبرومون جلو دوست و فامیل که میان خونمون رفته جرات نداریم کسیو دعوت کنیم بعد هی بگردیم دنبال کلید در رو براشون باز کنیم 

حس اسگول بودن بهم دست میده ....

.

تموم کن ای بازی رو آخه مرد حسابی