یک مساله ای پیش اومده که فکر کردن بهش هم برام خوشاینده هم منو میترسونه انقدر این جریان اروم و بیصدا و اهسته داره پیش میره که میترسم به خودم بیام و ببینم هیچ کاری نکردم ... در واقع کاری که رضا ده سال پیش با من و بچمون و زندگیمون کرد میتونه تاثیر خیلی بدی روی این روند اهسته ای که پیش اومده داشته باشه انقدر تاثیر گزار که همه چیز را بهم بریزه انگار باید بازم صبر کنم بازم توکل کنم بسپارم به خدا ....
.
پ.ن:
پسر صبورم خیلی دوستت دارم
.
روز جمعه تولد مامان هست و ما قرار گذاشتیم سوپرایزش کنیم یه هدیه هم براش گرفتیم شریکی البته
.
این روزها به شلوغی ماه پیش نیستم
.
بابای لادن متاسفانه کاملا مشخص شد که کنسر دارن اونم چندتا معده روده کبد و ریه الان فقط منتظر جواب بیوپسی هستن که ببینن گرید چند هست انقدر درگیری زیاده که پزشکش گفته نه با جراحی و نه با کمو تراپی نمیشه کاری کرد ....یاد بابا و اون روزهای سخت که به ما هم همینو گفتن افتادم گذشت ولی
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود ..... لادن دائم میپرسه ازم که بابا چقدر دوام اورد و من که دلم بدرد میاد بهش بگم از تشخیص تا فوت فقط ده ماه ...چی بگم بهت دختر قدر این روزهای با هم بودن را بدونیم که عمر کوتاه و کوتاه هست
انقدر خسته ام روی مبل دراز کشیدم حدود ساعت ۸ عصر تازه رسیده بودم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد
بابای لادن این روزا حالش خوب نیست حالا نمیدونم دقیقا چرا.. چون دکتر رفته یکی گفته کنسر کولون یکی گفته کبد یکی گفته لوزالمعده امااااا انقدر اندامهای داخلی بدنش ملتهب بوده که دقیقا نمیتونن مشخص کنن علت را هنوز هم جواب سی تی اسکن نیومده با اینحال هیچ علائم مشخص بالینی کنسر که معمول هستن را ندارن جز مقدار جزئی کاهش وزن و بی اشتهایی البته به شدت سیگاری هستن و واکسن کرونا هم زدن لادن هم منو بیچاره کرده از بس در مورد علائم بابا ازم پرسیده و مقایسه کرده و نشسته اشک ها ریخته بهش میگم لادن اخه هر گردی که گردو نیست ولی به خرجش نمیره خیلی استرس داره همش منو یاد خودم اون سال سیاه ۹۵ میندازه امیدوارم و از اعماق قلبم دعا میکنم هیچ کنسری نباشه و فقط یه بیماری ساده باشه و بهبودی پیدا کنن ....
امروز بقیه کار را انجام دادم ۶ و نیم صبح از خونه رفتم بیرون و فکر میکردم نهایتا تا ۸ خونه باشم اما تا ۱۱ طول کشید ولی خب دیگه تموم شد الحمدلله
.
داریم به فصل ها و روزها و شب های مورد علاقه من نزدیک میشیم انقدر من پاییز و زمستون را دوست دارم که از الان قند توی دلم اب میشه برای پاییز و زمستون ؛خدا کنه امسال بارش داشته باشیم کرونا کاملا کمرنگ بشه و اوضاع بهبود پیدا کنه
.
این هفته هر جای خطرناکی که فکرشو بکنید از لحاظ کرونا ما رفتیم امیدوارم مبتلا نشیم دیروز پریروز کمی کسالت و سردرد و بدن درد داشتم اما با خوردن قرص سرماخوردگی اروم میشد و امروز هم که کلا خبری نبود از علائم ؛ احتمالا بخاطر همون فشار عصبی و خستگی های رفت و امد بوده
امروز فشار روانی و استرس زیادی داشتم بابت کاری و در موردش نمیتونستم به کسی توضیح بدم جز لادن ساعت ۹ شب همین نیم ساعت پیش که مشکل کامل برطرف شد و استرس رفع شد خوردن یه لیوان چای سبز و یه تکه شکلات تلخ شست و برد همه استرس امروز را ...لادن پیام داد بعد از اون همه استرس و فشار از روز شنبه و مخصوصا این ۴۸ ساعت اخیر میتوانی با ارامش سر بر بالین بنهی چون فردا تعطیل میباشد و ما بسی شادمان گشتیم ....فقط یه قسمت از کار موند برای صبح ساعت ۷ که سخت نیست ..
هفته پیش با بچه های ورثه رفته بودیم باغ موقع پیاده شدن از ماشین اصلا نمیدونم چی شد یهو با صورت خوردم زمین فکم نابود شد شب اول که توی باغ بودیم اصلا هیچ اثاری نبود جز کمی درد و التهاب امااااا فردا صبحش انگار یک تریلی از روم رد شده بود یعنی بازو و قفسه سینم چنان کبود شده بود که خودمم ترسیدم چونه ام هم همینطور خدا رحم کرد فکم نشکست یا دست و پام فقط در حد کبودی بود حالا موقعی که زمین خوردم از شدت خنده نه خودم میتونستم بلند بشم نه مهسا که کنار دستم وایستاده بود هنوزم که یادم میاد خنده ام میگیره اصلا نمیدونم چی شد یهو اونطوری زمین خوردم
.
اگر تصویر سازی کرده و ازم بخندید هر جا باشید شما را یافته و نصف خواهم کرد ...