متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۳۰۴

یه بیماری ای وجود داره (البته در من ) اینجوریه که میرم میوه بخرم اوناییکه جمع و جور هستن را برمیدارم که مثلا اگر خواستم سیب  و نارنگی هر دو را بخورم کوچولو باشن بزرگ نباشن بعد وقتی میخوام بردارم بخورم میگردم توی سبد میوه اوناییکه از همه بزرگترن را برمیدارم حتی اگه فقط یه اینچ بزرگتر باشن 

امیدوار به درمان نیستم چون صعب العلاجه میدونم که میگم 

‌.

ساختمون میسازن جلو خونمون دراز دراز یکی تموم میشه اون یکی شروع میشه دیگه نشستن تو تراس و نوشیدن چای کیف نمیده اون موقع از دامنه تا قله دراک زیبا را میشد دید الان فقط اون بالا بالاها پیداست (البته تا وقتی برج سازی نشه ) و به ساختمونای نهایتا ۵ طبقه رضایت بدن  ضمن اینکه روی هر ساختمون حداقل ده تا کارگر کوتاه و بلند دارن روی داربست ها و اینا کار میکنن و قشنگ با ادم توی تراس چشم تو چشم میشن ....

الان من غیر از بیولوژی میتونم شرح ساختن یه ساختمون چند طبقه از پی تا طبقه اخر را بدم قشنگ یاد گرفتم 


۳۰۳

داشتیم میرفتیم خونه خواهر کوچیکه به خاطر ترافیکی که هر چند روان بود و سنگین نبود  ما هم اروم میرفتیم یه پرشیا با بوق ممتد و بلند میخواست که ما از سرراهش کنار بریم و بهش راه بدیم بدجوری دستشو گذاشته بود روی بوق خواهرم راننده بود در حالیکه داشتیم شاخ در میاوردیم که اخه تو این ترافیک این بوق چیه و این سرعت چیه نکنه کسیکه پشت فرمونه سکته کرده اخه بوق زدنه و سرعته غیر عادی بود  تا کمی راه باز شد خواهرم کنار رفت تا صدای بوقش قطع بشه امااااا کنار رفتن همانا و ماشین با سرعت زیاد رفت توی بلوار عریض و بعد از طی یه مسافت ۹ ۱۰ متری بصورت کج که نزدیک بود واژگون بشه برگشت با تمام قدرت کوبیده شد وسط خیابون و کشیده شد تو شانه خاکی و استپ کرد ما که بخاطر سرعت کم فقط ایستادیم بقیه ماشین ها هم ایستادن اگرررررر سرعت داشتیم میخوردیم به پرشیا و معلوم نبود چی بشه خودم دیدم نفر کنار راننده چندین بار محکم سرش به شیشه جلو ماشین خورد 

پرشیا که استپ کرد بعد از ۳ ۴ دقیقه یه اقای حدود ۶۵ ساله ازش پیاده  شد همه فکر میکردن راننده سکته کرده پشت فرمون  واقعیتش کسی جرات نزدیک شدن نداشت به ماشین بنده خدا پیاده شد لنگ لنگ اومد سمت ماشین ما و گفت حلال کنید هم دوتا لاستیک سمت راننده ترکید هم ترمز برید مجبور شدم اونطور بوق بزنم وگرنه میخوردم بهتون 

خدا رو شکر  راننده بسیااااااار با تجربه ای بود اگر یه جوون پشت فرمون بود ماشین واژگون میشد و قطعا اتفاق ناگواری میافتاد 

ما اگر سرعت داشتیم و ماشین واژگون شده بود میافتاد روی ماشین ما 

..

بهشون گفتیم بمونیم کنارتون تا اورژانس بیاد و چون اونکه همراهش بود خانمش بود که سن و سال داشت ترسیدیم سرش اسیب دیده باشه گفتیم فقط صندلی را اروم بخوابونه و اون خانم اصلا تکون نخوره خدا رو شکر اورژانس خیلی سریع رسید امیدوارم اتفاق بدی براشون نیافتاده باشه 

صحنه وحشتناکی بود 

۳۰۲

شیراز زیبای من 

شیراز مهربان من 

شیراز بیگناه من 

شیراز من شیراز من شیراز من 

.

ثبت شود به تاریخ تلخ حادثه شاهچراغ