متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۱۳

این پست ۱۳ ام هست

اینجا ساعت ۶ و ربع به وقت خونه ما هست

روی مبل نشستم و از پنجره تراس به اپارتمان روبرویی نگاه میکنم از اوناست که نمای اون تلفیقی از سنگ با نمای رومی و چراغانی زیر سقف ها هست یه جورایی میدرخشه ادم احساس میکنه توی  واحدهای اون اپارتمان زندگی جاری تر و درخشان تره ...میدونم که قطعا این فقط یه حس از راه دور هست اما دوست دارم این حس رو وقتی به اون اپارتمان و خونه های مشابه اون نگاه میکنم امیدواری و زیبایی زندگی و روشنی رو بیشتر حس میکنم من از شب بدم میاد وهم انگیز و تلخه وقتی عاشق روز هستم با تمام شلوغی ها و رفت و امدها ش زندگی توی روز جریان زیباتری داره

الان من معجونی از احساسات ضد و نقیض هستم ولی از پنجره که به اون خونه نگاه میکنم به اون بزرگ (کوه دراک)جلو تراس که از برف قله هاش سپید شده و انقدر بنظرت نزدیک میاد که فکر میکنی میتونی دستت رو دراز کنی و از اون برفها برداری حس خوشایندی بهم دست میده ..

هنوز خیلی حرفا هست اما حوصله ای برای گفتنش نیست یا شاید هم بهتره بجای گفتنشون حس بشن ...

روزگارتون خوش سرتون سلامت

نظرات 4 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 22 دی 1398 ساعت 16:38 https://meslehichkass.blogsky.com/

هیچ کس درد دیگری را واقعا درک نمیکنه مگر اینکه به اون درد دچار باشه
امیدوارم بلا از شما و عزیزانتون دور باشه و خداوند کمکتون کنه

ممنونم تیلو تیلوی مهربونم

اینک شنبه 21 دی 1398 ساعت 20:31 http://Inak.blogsky.com

درست می گید.
حالا که میگین رضا خودش هم اصرار داره که شما شکایت کنید، دقیقا منم به شک افتادم!
واقعا چه چیزی پشت پرده است ، بعد این همه سااااال؟


و اما در جواب کامنت شما:
راستش فکر می کنم اون دختر که احتمالا دوسال بررگتره، بهتر از دختر کوچکتر، بلده جذب کنه.
شاید هم چون باشگاه مال پدرشه، تایم زیادی رو اونجا می مونه و باعث میشه ارتباط بیشتری برقرار کنه...
واقعا منم توش موندم! اصلا هم نمی تونم به رویش بیارم. همین طور دارم به طور غیر مستقیم بهش تذکر میدم که بتونه راهش رو درست انتخاب کنه...

اوهوم این دقیقا چیزیه که من میخوام بدونم دلیل اصلی این طرز رفتار رضا چیه ...
....
ان شاالله که خداوند نگهدار همه عزیزان و جوانان باشه و اونها رو از شرها حفظ کنه

اینک جمعه 20 دی 1398 ساعت 00:51 http://Inak.blogsky.com

ساراجان


من اگه جای شما بودم، قطعا از رضا شکایت می کردم. بخاطر ترک مسوولیت ش! بخاطر رها کردن زن و بچه ش! بخاطر بلاتکلیف گذاشتن زنش!
این اوج ناجوانمردی هست که شما همچنان زن متاهل باشی، ولی از داشتن همسر، محروم باشی و اون خیلی راحت و بی دغدغه زندگیش رو در جایی دور از چشم شماها ادامه بده...

اینک جانم
خب میدونستید همین پیشنهاد شما رو رضا بارها و بارها به من داده دقیقا همینو و با همین دلایل ..این دقیقا کاری هست که رضا از خداشه من برم انجام بدم ولی نمیدونم چرا انقدر به اینکار اصرار داره دائما میگه برو ازم شکایت کن بخاطر رها کردنتون بعدش تقاضای طلاق کن و مهریه ات رو هم بزار اجرا و منو بنداز زندان ..شما باشید شک نمیکنید به این حرفا

اینک چهارشنبه 18 دی 1398 ساعت 00:06 http://Inak.blogsky.com

چه حس های متفاوتی...
و چه خوب که تونستید بنویسیدش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد