دیروز اتفاق جالبی افتاد
شخصی با گوشی من تماس گرفته بود و خب اول متوجه تماس نشده بودم و جواب نداده بودم چون شماره ناشناس بودم خودمم دوباره تماس نگرفتم پیش خودم گفتم کار مهمی داشته باشه دوباره تماس میگیره امروز دوباره همون شماره تماس گرفت ....وااای باورم نمیشد همون صدای پرهیجان جیغ جیغی و البته بعد از گذشت این همه سال کمی متانت هم قاطی اش بود اولش هم نشناختمش بیشتر از ده سال بود که ازش خبری نداشتم مرضیه دوست صمیمی دوران دبیرستان که دوستی من اون و فلور تا بعد از دبیرستان و ازدواج و حتی دانشگاه و کار با هم ادامه پیدا کرد ولی خب مرضیه بخاطر ازدواجش رفت امارات و از ما دور شد مرضیه چندسالی برای (اون مرد:همسر) توی ازمایشگاهش کار کرده و خب ایشون را خوب میشناسه فلور هم بواسطه شغلش اون مرد را میشناسه حالا چرا اینا رو گفتم چونکه گفتم که ده سالی بود از مرضیه خبر نداشتم گویا همون سالها از امارات مهاجرت کردن انگلیس و اونجا زندگی میکنن الان اونم از من و فلور خبر نداشته باز هم بواسطه شغل خودش و فلور تصادفی پیج اینستاگرام فلور را پیدا میکنه و بهش پیام میده و ارتباط میگیره گویا دنبال یه ادم مطمئن بوده برای کارهای ازمایشگاه مادرش که خب فلور اون مرد و ازمایشگاهش را معرفی میکنه و ادرس میده ( نه فلور و نه هیچکدوم از همکاران من و اون مرد از داستان زندگی ما و اینکه ما با هم زندگی نمیکنیم دیگه ؛اطلاع نداره چون خودمون نخواستیم کسی بدونه ) مرضیه هم میره ازمایشگاه و ایشون را میبینه و احوال من و پسرمم ازش میپرسه و اصرار اصرار که شماره منو ازش بگیره و باهام تماس بگیره و موفق میشه و امروز تماس گرفت وسط حرفاش بهم گفت یعنی این چند روز که من رفتم ازمایشگاه دکتر بهت نگفت منو دیده؟؟ نگفت شمارتو ازش گرفتم ؟؟ و من گفتم خب اون خیلی زود میره و خیلی دیر میاد فرصتی برای حرف زدن پیش نمیاد و مرضیه گفت آررره دکتر خودشم همینو گفت ....یه عالمه حرف زدیم گفت ۴۰ روزه اومده ایران و فردا پس فردا برمیگرده گفت همسرش را اوایل کرونا از دست داده (خیلی خیلی ناراحت شدم براش ) دوتا بچه داره یه دختر و پسر که ۱۴ و ۱۱ ساله هستن الان واقعا دلم گرفت پدر و خواهر و برادرش هم از دست داده بوده این مدت و میشه گفت دیگه کسی را ایران نداره غیر از مادرش
از فلور گفت و وقتی بهش گفتم فلور یه مدت استاد من توی دانشکده بود کلی خندیدیم (من با تاخیر رفتم دانشگاه چون دوسال پشت کنکور موندم و بعدشم که قبول شدم پرستاری باردار بودم و نرفتم و باعث شد دوسال دیگه هم محروم بشم و وقتی پسرم ۴ ساله شد من رفتم دانشگاه اون موقع فلور دانشجوی دکتری بود و استاد یکی از درسهای ازمایشگاهی من توی دانشکده )
یادمه روز اولی که اسم فلور و مرضیه را توی لیست قبولی های ازمون ورودی دبیرستان دیدم فکر نمیکردم این دوستی ۳۰ ساله بشه نقطه مشترک شروع دوستی ما هم اینجا بود که خیلی تصادفی هر سه ما در یک روز ماه و سال به دنیا اومده بودیم و این نقطه شروع دوستی ما بود فلور یه درسخون قهار بود بطرز عجیبی هیچوقت نمره زیر ۲۰ نمیگرفت همیشه هم سر کلاس در حال نقاشی کشیدن بود مرضیه که من اعتقاد داشتم ژن بیش فعالی داره در این حد که انواع و اقسام حیوانات خانگی را توی کیفش قایم میکرد میاورد مدرسه و وسط کلاس مثلا هندسه با اون معلم سخت گیرش رهاش میکرد وسط کلاس دیگه نگم چه بل بشویی میشد
یک بار دبیر ادبیات ما بهمون گفت شماها (منظور همه بچه های کلاس بود) چرا اینجوری هستید همش درس درس درس اصلا جوونی نمیکنید (یه نکته جالب درباره این دبیر ادبیات ما وجود داشت ایشون مسیری که مولانا برای دیدن شمس از ایران طی کرده بود تا قونیه را دقیقا به همون سبک و سیاق با برادرش طی کرده بود به قول خودش حتی سوار کجاوه شده بود عین مولانا ) خلاصه ایشون بهمون میگفت شماها شور جوونی ندارید و باید الان کلاس رو سرتون باشه و فلان و اینا همین مرضیه خانم جلسه بعدش گفتش بچه ها بیاید نیمکتا را دور تا دور کلاس بچینیم و یه سری شلوغ کاری های دیگه و امتحان رو هم درس نخونیم و ندیم وقتی دبیرمون اومد اول که تعجب کرد و وقتی حرف امتحان زد گفتیم که درس نخوندیم و امتحان نمیدیم و خلاصه کارای عجیب بهمون گفتن چرا اینجوری شدید شما مرضیه گفتش شما گفتید جوونی کنید دیگه .....هزارتا خاطره عجیب غریب از این مرضیه شیطون داریم ما که دوره دبیرستان را برای دخترای کلاس تجربی دبیرستان فرزانگان شیراز دلچسب و شیرین کرد ....
سارا جان زنی تو زندگی رضا وارد شد که باعث شد شما را رها کنه؟سالهای ساله میخونیمت و هیچوقت ننوشتی واقعا چی شد رضا زد زیر همه چی ؟ خصوصا اینکه شما دوتا با عشق ازدواج کرده بودین
خیلی زن خانوم و صبور و نجیبی هستی پاداش صبوریت این پسر آقا و مودب و باهوشیه که داری پسرت یه دسته گله خورشید زندگیته واقعا
پری جان عزیزم ممنون ازت منم مثل بقیه خانمها هستم نه کمتر نه بیشتر

در مورد ایشون نه میخوام و نه دوست دارم صحبت کنم
سلام . میون نوشته دلچسبتون به این فکر کردم چقدر هردو (شما و همسرتون) آدمهای رازداری هستید . جوابتون هم با اینکه با هم هماهنگ نکرده بودید جالب بود که شبیه به هم بوده !
سلام الف پلف جانم
میدونید در واقع ما مدتهاست این جواب را به هر دوست اشنا و همکاری که سوال این مدلی میپرسه میدیم برای همین جوابمون مثل هم هست ...رازداری هم ؛توی محیط کار ترجیح این بود ؛من حتی هنوز حلقه هم دستم میکنم و میدونم که متوجهید چی میگم
یاد آن روزگار بخیر
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لی نهار آید
واقعا یادش بخیر
اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
سلام
من معمولا با همه همکلاسیها دوست بودم اما هیچوقت دوست خیلی صمیمی نداشتم.
کاش زودتر پیداتون کرده بود و میتونستین هم ببینین. گرچه دیگه میتونین راحت با هم تماس بگیرین. کی میدونه شاید دیدار بعدیبعدیتون توی انگلیس باشه.
سلام
اغلب همینطور هستن افراد
ما هم توی کلاس همه با هم دوست بودیم ولی خب این دوستی ما البته فقط شامل ما سه تا نبود یه اکیپ بودیم که ۱۰ نفر بودیم متاسفانه یک نفرمون فوت شده ولی بقیه چون خونه هامون نزدیک هم بود خیلی صمیمی بودیم با هم
اره واقعا
وای چه پست پر از هیجانی بود
اولش دوبار خوندم تا فهمیدم چی به چی هست
دوستی های اینطوری خیلی کمیاب و بینظیر هستند... بمونید برای هم
وقت میکنی تو همین یکی دو روز ببینیش؟؟؟؟؟
از داستان زندگی غم انگیزش هم دلم گرفت ... خدا بهش کمک کنه و با بچه هاش شاد و سلامت باشه
ببین یعنی خودم انقدر هیجان زده شدم از شنیدن صداش و یهو زنده شدن یک عالمه خاطره توی ذهنم که نمیدونستم چطور و از کجا بنویسم برای همین پستم دچار پراکنده نویسی شده
متاسفانه نه من نه مرضیه نه فلور فرصت دیدار پیدا نمیکنیم
این دختر واقعا با روحیه هست