متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۲۳۲

عصر یک روز گرم جمعه از تراس خانه ما چه میبینید ؟

اگر مستقیم نگاه کنیم ابتدا دوتا ساختمان بی قواره دراز که جلو خونمون هست و پشت اونا کوه دراک زیبا را میبینیم از سمت چپ خونه همسایه و کوچه و ورودی مرکز خرید آفتاب و ساختمان الف را در دورترهامیبینیم در سمت راست باز هم خانه همسایه و توی حیاطشون یک باغچه بزرگ که اول پر از درخت های بزرگ و دراز بود ولی اونا رو اسفند دراوردن از ریشه و الان باغچه یه گوشه اش گل هست و بقیه جاهاش خالیه  دلم میخواد اون باغچه بزرگ را بردارم واسه خودم توی اون کلی سبزی خوردن و هندوانه و فلفل بکارم و دورتا دورشم شمعدونی ...روبروی اونها هم دارن ساخت و ساز میکنن و نگم که صبح ها چه سر و صدایی دارن یه ذره اونورترش یه ساختمون بزرگ هست که نماش چراغ داره و شبا روشن میشه و من عاشق نمای روشن و برق برقیش هستم انگار حس میکنم توی اون خونه زندگی بیشتر هست هوا که تاریک میشه دونه دونه چراغ خونه ها روشن میشه اگر از تراس پایین یعنی تو حیاط را نگاه کنیم یه آقای ۷۶ ساله با پیراهن سفید و شلوار مشکی و یه عبای قهوه ای میبینیم که یه کلاه حاجی روی سرشه و همیشه شال سبز دور گردنشه ( چونکه سید هستن) اونجا اون پایین روی یک تخت یک نفره چوبی که فرش روش انداختن میشینه و با صدای نسبتا بلندی قران میخونه دم دمای غروب  تمام چراغ های حیاط روشن میشه و بعدم صدای اذان پخش میشه از رادیوی روی تخت ..دو سمت حیاط باغچه هست یکی پر از درختای میوه ازگیل نارنگی و پرتقال و اون سمت پر از گلهای بزرگ و کوچیک و رنگارنگ رز و یک عالمه گل برگ بیدی؛ قاشقی ؛حسن یوسف.. و گلهای دیگه 


دلم برای حیاط خونه پدرم برای اون شمعدونی ها و باغچه کنار حیاط برای پنجره ای که صبح ها وقتی میخواست بره سر کار از اون طبقه بالا نگاش میکردم و قربون صدقه اش میرفتم یه ذره شده کاش میشد دوباره برگردم به اون خونه 

.

حالا من از اون بالا از تراس خونه خودمون صبح و غروب پدر رضا رو میبینم و عجیب منو یاد بابا میندازه عصر های تابستونا انگار گره خورده با صدای پدر رضا توی حیاط هم غصه ام میشه هم خوشحال که چه خوب که الان اگر بابا رو ندارم اونو دارم ..


نظرات 11 + ارسال نظر
.. چهارشنبه 16 تیر 1400 ساعت 08:33

سلام
واسه قطعی برق از نرم افزار برق من زمانشو چک کنید که موقع پختن کیک به مشکل بر نخورید

سلام
اونو دارم ولی هرچی نگاه کردم جدول زمانبندی نداره

الی سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 12:25

سلام ساراجون خوبی؟دختر چرا نمینویسی هر روز به عشق این که عکس کیک گذاشتی بهت سر میزنم

سلام الی جان ممنون امیدوارم شما هم خوب باشی
خیلی محبت داری
والا اینروزا خیلی سرمون شلوغه و قطعی برق هم که هست سفارش کیک نمیگیرم فقط یه دونه واسه اخر هفته که امیدوارم برق باهام سر ناسازگاری نزاره

پیشاگ یکشنبه 13 تیر 1400 ساعت 09:17

خدا پدر عزیزت رو رحمت کنه سارای قشنگم
خوب حالا نمای تراستونو دیدیم بریم تو یه چای و کیک خوشگل و خوشمزه بخوریم
عامو بیشتر عسک کیکاتو بذار

خدا رفتگانتو رحمت کنه پیشاگ جانم
بفرمایید بفرمایید

یه دوست دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 19:47

میدونم توقع زیادیه ولی میشه رمز شمارو داشته باشم؟همینطور ادرس اینستا تون رو؟؟
معذرت میخام اگر امکانش هست...
ممنونم

خواهش میکنم ادرس اینستا : saramehr5

یه دوست دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 19:45

سلام
پدرها واقعا پشت و پناه هستند اما آدم
وقتی معنی واقعیه این کوه بزرگ رو درک میکنه که
متاسفانه اونها رو از دست میده...
من تجربه کردم ...حسرتی که برای ابد تو دلم مونده
با اینکه زندگیه خوبی دارم ولی هرگز کلمه ،ای کاش
از زبونم نمیفته !من در کودکی معنی واژه غیر قابل جبران رو از اعماق قلبم درک کردم.....
ببخشید !!خوندن این پست یادآور خاطره‌های تلخ و شیرین من بود
امیدوارم همیشه خداااااا دلت شاد باشه

سلام
همینطوره واقعا درست میگید
متاسفم اگر یاداوریش باعث ناراحتیتون شد
شما هم همینطور

بلاگر دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 19:07

نگاه عمیقِ یک زن !

ویرگول دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 01:47 http://Haroz.blogsky.com

خدا بیامرزه پدر رو و خدا نگهداره پدر آقا رضا رو که حقیقتا داشتن آدمهای مهربون و دلسوز اگر چه جای خالی بقیه رو پر نمی کنه ولی خودش دلگرمیه

ممنونم ویرگول عزیزم
آره واقعا همین بودنشون به تنهایی بدون اینکه هیچکاری بکنن هم قوت قلب هست

الی دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 00:56

سارا جون خدا پدر بزرگوارت رو بیامرزه روحش شاد باشه عزیزم.سارا بر امون عکس کیکاتو بزار باور میکنی من با دیدن کیکات یه دنیا ذوق میکنم،با دیدن کیکای تو ومیوه خشکای پیشاگ

ممنونم الی جان
مرسی برای اینهمه انرژی مثبت و خوب

رابعه یکشنبه 6 تیر 1400 ساعت 23:32

سلام خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتون رو منم خیلی وقتا دلم برای بابام تنگ میشه اصلا یه ذره میشه ولی حیف که دیگه پیش ما نیستن و به آرامش ابدی رسیدن.

روح پدرتون شاد و خدا رحمتشون کنه

سارای نازنینم
چقدر تو مهربونی
چه قلب بزرگی داری
خداوند بزرگترها را برامون نگه داره
خداوند پدربزرگوارتون را رحمت کنه
این پست هزارتا تلنگر با خودش داشت
هزارتا درس برای یادگرفتن
من به دوستی باهات افتخار میکنم

تیلو جونم
مهربون تر از خودت آخه مگه داریم
الهی امین
ممنونم نمیدونی چقدرررررر دلم براش تنگ شده همه پشت و پناهم بود خیلی دلم بهش خوش بود ولی تقدیر جور دیگه رقم خورد الان اگر زنده بود ۶۴ ساله بود
منم همینطور تیلوی عزیزدلم

ملیحه شنبه 5 تیر 1400 ساعت 10:28

سلام بانو .پس خود رضا کجاست؟چرا پیشتون نیست؟

سلام به شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد