متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

383

روز دوشنبه ساعت حدودای ۱۲ خواهرم زنگ زد که سارا تو امروز با مامان حرف زدی؟ 

گفتم نه جمعه که دیدمشون دیگه تماس نداشتم 

گفتش ساعت ۹ صبح من تماس گرفتم گوشی جواب نداده و از ساعت ۱۱ و نیمم هر چی تماس میگیرم جواب نمیده 

گفتم خب حتما جایی بودن ( مامان جان وقتی میرن خرید خونه نزدیک خونشون گوشی را با خودشون نمیبرن و گاهی که توی تراس یا مشغول کار خونه باشن متوجه زنگ نمیشن عموما هم کاری با گوشی ندارن من بارها شده ساعت ۱۰ صبح تماس گرفتم و ایشون فردا صبحش اگرررر یادشون مونده باشه پاسخ دادن چون اخرشبها گوشی را چک میکنن واتس اپ و اینا هم کلا جواب نمیدن مگرررر چی بشه ) 

به خواهر میگم به تلفن خونه زنگ بزن گفتش زنگ زدم جواب نداده و از شدت نگرانی صداش میلرزید بهم میگه میری خونشون اخه تو کلید خونه را داری میگم باشه ولی مطمئن باش طوری نیست 

به اون یکی خواهر هم زنگ زده به شوهر خودشم که سرکار بوده زنگ زده 

و دو دقیقه بعد از اینکه تماسش با من را قطع کرده دوباره زنگ زد که سارا رسیدی !!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟  

گفتم عزیززززم نگران نباش نه خب من باید پاس بگیرم اسنپ بگیرم لباس بپوشم ( اونجا من مانتو را با روپوش عوض میکنم  ) میگه زودباش!!!!!! 

دو دقیقه بعد دوباره تماس : سارا رسیدی؟؟؟؟؟؟ (واقعا عصبی شده بودم )

.

از اون طرف یه تلفن به ازمایشگاه شد از یه مرکز نمونه گیری (ما مرجع هستیم) که جواب  ازمایش نوزاد فلان که شما فرستادید انقدر هست و ما انقدرشده جوابمون( یه جواب فاصله دار فجیع)  و این اختلاف چیه و فلان ....هیچی حالا این وسط خواهرمم هی تماس میگرفت  از اون طرف بچه ها شروع به گشتن جواب ها و فکس ها کردن وووووو یهو در باز شد و یه خانم عصبانی و عربده کشان که اگرررر بچه من عقب مونده شد شما مقصرید و فلان و اینا ....خواهرمم زنگ رو زنگ که رسیدی( هنوز حتی اسنپ هم نگرفته بودم:((( )  دیکه اون خانم را اروم کردن دوستان منم اسنپ گرفتم و این وسط دستام سررررد و خیس و ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود ( متاسفانه من چون سابقه حمله پنیک دارم حس کردم داره حالم بد میشه ) لادن بهم اب داد اسنپ رسید و دقیقا سر کوچه مامان اینا مامان خانم تماس گرفتن  و حالشون خوب بود و گفتن بار اول که ندا تماس گرفته خرید بودن بعد از اون بار دوم ساعت حدودای ۱۲ رفته بودن دوش بگیرن و نشنیدن و وقتی  گوشی را چک کردن  بیش از ۲۰ بار خواهرم پی در پی یعنی بدون فاصله زنگ زده بوده  گفتم مامان جان چرا پس تلفن خونه را جواب ندادید گفتش کسی تماس نگرفت ( خواهرم گفته بود تماس گرفته  با خونه ) زنگ زدم به ندا میگه نه من با خونه تماس نگرفتم فقط با گوشی .... بعدم مگه اینجورررر گریه میکرد اصلا یه هول و لایی به دلمون انداخت همه شهر رو هم خبر دار کرده بود واقعا از کارش لجم گرفته بود شوهر بیچاره اش رو هم از کار کشونده بود که دیگه من تماس گرفتم گفتم برگردید و نیاید اون دوتا خواهر دیگه امم حسابی نگران کرده بود بعد هم میفرمایند: دست خودم نیست من حساس هستم  

قصد نداشتم برگردم سرکار اما دوباره از یک مرکز شهرستان  تماس گرفته شد چرا جواب های ما رو فکس نمیکنید میگم چیزی برای ما نیومده میگه چراااا ( با طلبکاری و داد ) من همه نمونه ها ثبت کردم میگم خب ثبت کرده باشی ارسال رو زدی ؟؟ میگه اره ثبت کردم میگم عزیززززم ارسال نشده برو فلان جا ببین ارسال شده میگه خودم ثبت کردم واقعا دیگه عصبانی شده بودم بعد از چندسال نمیدونه فقط ثبت کافی نیست و باید دگمه ارسال را بزنه میگم برو صفحه مورد نظر ثبت را زدی درست اون پایین یه چیزی هست به نام ارسال نمونه اون رو هم باید بزنی تا نمونه برای ما ارسال بشه و میفرمایند عهههه اره ببخشید 

یعنی روز هیجان انگیزی را پشت سر گذاشتیم 

.

پ.ن۱: ما هر چی درباره نوزاد اون خانواده گشتیم چیزی نیافتیم و دیگه هم از اون مرکز تماس نگرفتن ما طی دوماه گذشته اصلا تیرویید بالا ثبت نکرده بودیم نمیدونم این از کجا پیدا شد هنوز که جوابی ندادن ...

.

پ.ن۲: جمعه دیگه ازمون ارشد هست و من کوچکترین امیدی به قبولی این پسر ندارم اندازه یه خط هم درس نخونده

نظرات 12 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 15:45 http://Leiligermany.blogsky.com

مامان من این طوریه. اگر جواب تلفن ندی به شدت نگران میشه و افکار عجیبی پیدا می کنه.
به خواهرتون می گفتین تا یک ساعت دیگه اگر خبری نشد میرم

مامان های همیشه نگران
نمیشد اون لحظه اینو بهش گفت چون انقدر نگران بود که گریه میکرد و اگر میگفتم فکر میکرد بهانه میارم و نمیخوام برم

ویرگول یکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت 19:08 http://Haroz.blogsky.com

سارای گلم خوبی؟
کجایی دختر خبری ازت نیست

ویرگول مهربون من خوبم خدا رو شکر عزیزم
یه مقدار اندکی اخر سالی سرم شلوغ شده

عسل بانو چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 16:28

2-اینک یکی از کامنت گذارهای ثابت پست هاتون بود. وبلاگش چند سال پیش تغییر کاربری داد با نام جدید علی. بیشتر جنبه تبلیغاتی داره.
3-بهتر بود بجای مهربون می نوشتم خوش قلب، آخه اینکه علی رغم کارهای همسرتون از خانواده ایشون به نیکی یاد می کنید و گناه همسرتون رو به پای خانوادش نمیزارید و در رابطه بچه تون با خانواده پدریش دخالتی نمی کنید نشان دهنده خوش قلبی و منطقی بودن شما هست. البته هر چند با این کارتون آرامش رو به خودتون و پسرتون هدیه دادید.

۲: بله اون وقتا برام کامنت میگذاشت و منم گاهی براش کامنت میدادم ...که اینطور ازش خبری نداشتم
۳: ممنونم عزیزم از لطف و محبتت
باهاتون موافقم همینطوره قبل از هر چیزی این برای خودم و کسانیکه باهاشون ارتباط نزدیک دارم باعث ارامش هست و همین ما را بس

عسل بانو چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 09:56

سلام
من مخاطب جدید هستم.
خدا رو شکر که مادر خوب هستن.
داشتم آرشیو رو می خوندم و برای بعضی پست ها می خواستم کامنت بزارم اما گفتم کامنت ها رو اینجا بزارم.
1- چرا من فکر می کنم فرد ناشناسی که به 42 گفته پارتنرش ازدواج کرده 56 بوده و کسی هم که به همسر اون آقا گفته که آقا با 42 در ارتباط هست هم 56 بوده و عملا همه رقبا رو زده کنار.
2- یه زمانی وبلاگ اینک رو می خوندم هیچ وقت باور نمی کردم که یه شخصیت حقیقی باشه و فکر می کردم یه داستان نویس هست که همه رو گذاشته سر کار خوب آخه مگه میشه یه زن اونقدر افکار سطح پایین داشته باشه و خودش رو صرفا یه کالا بدونه که البته بعد از تغییر کاربری پیجش به اطمینان رسیدم.
3- دختر چقدر مهربونی آخه.
4- بهترین ها رو واست آرزو دارم و انشالله خوشبختی مهمون زندگیت بشه.

سلام عزیزم

بله واقعا خدا رو شکر
۱: به قول معروف هیچ چیز از هیچکس بعید نیست
.
۲: خیلی وقته دیگه وبلاگ اینک را نمیخونم توی وبلاگمم دربارش ننوشتم تا اونجاییکه یادمه
.
۳: مرسی عزیزم
۴: متقابلا همین ارزوهای قشنگ را براتون دارم دوست عزیز
.
ولی خب جز اول کامنتتون و مورد شماره ۱ نمیدونم بقیه اش برای کدوم پستها بوده

امیر حسام پنج‌شنبه 3 اسفند 1402 ساعت 15:23

سلام
پیشنهاد میکنم یک نسخه از کلید خونه مادرتون را هم به این خواهرتون بدید تا در مواقع ضروری استفاده کنه!

سلام
درسته همینکار را کردیم

قره بالا چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت 15:30

وای آدم های این مدلی آدم رو‌ دیوونه میکنن
مامان تپلم اینجوریه
هزااااااار بار زنگ میزنه، به در و همسایه زنگ میزنه، دوست، آشنا
بابا شاید دو دقیقه رفتم ببخشید جیش کنم اصلا


ان شاءالله که هرچی به صلاحشه پیش بیاد

آخ آخ گفتی ها اصلا یه وضعیتی بود
.
ان شاالله

مریم یکشنبه 29 بهمن 1402 ساعت 22:50

سلام تازه واردم
من مثل خواهرتون خیلی زود نگران میشم ولی نه اینکه پیاپی تلفن کنم
ما برای مادر همسر دوربین گذاشتیم اتاقها و حیاط و آشپزخونه را کاور میکنه خیالمون راحت تره
اگه بتونین همتون کلید داشته باشین خیلی کار شما راحت میشه

سلام عزیزم
یکی از خواهرانم با مامانم زندگی میکنه ولی سرکار بود و مسیرش خیلی دور بود بخاطر همین من رفتم که نزدیک تر بودم

غ ز ل شنبه 28 بهمن 1402 ساعت 17:09 https://life-time.blogsky.com/

یا خدا چه بلایی سر همتون آورده ها
یه سکته دسته جمعی

خدا رو شکر مامان حالشون خوبه

اره واقعا اصلا هول کرده بودیم هممون
خیلی زیاد خدا رو شکر

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 14:14 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
دیگه باید این رفتار خواهرتون براتون عادی شده باشه
بهش میگفتین اصلا خودت برو

سلام
چی بگم والا
بخاطر اینکه من کلید خونه مامان رو دارم میگفت تو برو

آتشی برنگ آسمان چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 14:36 https://atashibrangaseman.blogsky.com

وای تپش قلب گرفتم
خدا رو شکر بخیر گذشت
امان از این آدم های منفی باف ( خودم هم ی مدت اینجوری بودم )

واقعا خدا رو شکر که مشکلی نبود

تیلوتیلو چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 12:10 https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام
وای منم استرس گرفتم
یکی از خواهرهای منم همینطوریه... ولی من دیگه به این اخلاقش عادت دارم و به دلواپسیهاش با منطق خودم نگاه میکنم و نتیجه گیری میکنم

پسر جان قبول میشه
نیاز به مرور و مطالعه نداره
اطلاعات کافی و لازم را داره
نگران نباش

سلام عزیزم
عزیززم
.
امیدوارم واقعا

ویرگول چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت 11:18 http://Haroz.blogsky.com

خدا رو هزار بار شکر که بخیر گذشت
امان از این خواهرها که ولوله درست می کن
یه روزایی عجیب و غریب می شن و می تونن تماممم انرژی آدم رو بگیرن

اره واقعا خدا رو شکر
اصلا یه وضعیتی درست کرده بودا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد