باران میبارد به لطافت گل و به زیبایی پر پروانه ها
امروز برگشتنی هی توی اون بارون و هوای سرد "ها " کردم تا یادم نره پاییزه از بس که امسال پاییز نبود ( نخندین چون برای من علامت هوای سرد ها کردن و بخار شدن هوا هست)
.
کارگرای ساختمون در حال ساخت روبروی خونمون بخاطر سردی هوا اتش روشن کرده بود توی طبقه سوم ساختمون نیمه کاره و بوی دود و چوب همه جا رو گرفته بود همچین که دلم خواست برم بهشون بگم یه دیگ اش رشته و یه کتری چای ذغالی بزاریم روی اتیش و در همین افکار فانتزی غوطه ور بودم که اقای همسایه داد زد خاموش کن اون لامصب رو همه خونه بو دود گررررفت ....اونا هم اتیش رو خاموش کردن ....ولی خدایی خیلی بوی دود پیچیده بود .
سلام
خوبی؟
وبلاگت مشکل پیدا کرده بود؟
چند بار خواستم وارد شم پیغام میداد این وبلاگ، حذف شده
سلام
جدا؟؟
نمیدونم من سر نزدم دیگه یعنی خود وبلاگ را باز نکردم
اقای همسایه به دادت رسید
اره اگه بدونی چه دودی بلند شده بود
سلام
واقعا من شانس آوردم که درس خوندم وگرنه با این هیکلی که داشتم از پس کارهای سخت جسمی برنمیومدم!
سلام
عجب
دیگه به قول قدیمیا هر کسی را بهر کاری ساختند