به طرز عجیبی امروز دارم گیج بازی در میارم
کارها رو میکنما اما روال نیستم انگار بار اولمه
یه مشکل مالی پیش اومده بود یه مبلغی پرداخت شده بود اما لحاظ نشده بود دیگه رفتم حسابداری درستش کردم
خدا بخیر کنه نزدیک بود یه خرابکاری هم بشه از جانب من هی به خودم میگم سارا حواستو بده به کار
یه جوری انگار دلم میخواد لم بدم تو پذیرش فقط چای بخورم و مردم رو نگا کنم مجسمه طور
حالا هم که کار رو ول کردم اومدم اینجا در افشانی میکنم
چرا اینجوری شدم امروز
.
دیروز یه مسیر طولانی دوساعته رو پیاده روی کردم به اجباااااار کفشم مناسب نبود پاهام اش و لاش شدن
دلیلشم این بود شارژ گوشی تموم شد خاموش شد و نتونستم اسنپ بگیرم نشد پول کارت به کارت کنم و مجبور شدم از تو کوچه پس کوچه های محله بیام با اون کفش مسخره
بعدم هر لحظه احتمال میدادم که یهوووو در یه خونه باز بشه و از داخلش یه سگ بپره بیرون دنبالم کنه قشنگ از جلو هر ساختمونی رد میشدم صدای هاپوها به گوش میرسید منم که شجااااااع السلطنه
ساراجان
منم این روزها اونقدر بی حواسم که گاهی حتی کلمات را اشتباهی استفاده میکنم و بعد خودم متعجب میشم
اون لم دادن و نگاه به جریان سیال زندگی و بی تفاوتیه، خیلی خیلی خیلی خوبه
گاهی مجسمه بودن بهترین و لذت بخش ترین کار جهانه!
یعنی کوچه پس کوچه های محله دو ساعت راهه!!!! یا خدا!!! حواسم باشه همیشه کفش مناسب بپوشم چونکه گوشیم خیلی حالش بده !!!!
تیلو جانم
میفهمم چی میگی
خودمم فکر نمیکردم انقدر طولانی باشه اگر کفش اذیت نمیکرد مسیر طولانی نبود