-
۴۸
جمعه 23 اسفند 1398 19:42
باید کسی در آغوشم میکشید، باید کسی آرامم میکرد. من قوی بودم اما دردها از من قویتر شدهبودند، من جسور بودم اما روزگار از من جسورتر شده بود، سیل اندوه را به سمتم روانه میکرد و میخواست بایستم و قوی باشم، اما دوام آوردن و ایستادگی در نهایت اندوه محال بود! من باید تنهی درختی را محکم میگرفتم تا دوام بیاورم، و حوالی...
-
۴۷
پنجشنبه 22 اسفند 1398 16:38
باید یه چیزایی رو بنویسم که نمیدونم نوشتنشون درسته یا نه پس فعلا درباره اش نمینویسم دلم نمیخواد اتفاق بیوفته اما میوفته و من دارم از نگرانی میمیرم نمیتونم فعلا توضیح بدم چه اتفاقی تا اخر مرداد که درباره اش بنویسم نمیدونم شاید اگر شرایط جور دیگه ای بود اینهمه نگران نبودم به قول ماشیرازیا : عامو حالو ای موقه وقتش بود؟...
-
۴۶
چهارشنبه 21 اسفند 1398 09:48
چشمهایش نویسنده: بزرگ علوی خیلی کتاب قشنگیه .... چشمهایم اثر: هوای بهار و میکروسکپ ازمایشگاه اصلا جالب نیست طرفشم نرید .... پ.ن: آخرین قسط رو امروز دادم و تاااامااااام بدهی تسویه شد و خلاص
-
۴۵
سهشنبه 20 اسفند 1398 19:29
رییس بزرگ کاهن اعظم امپراطور والا مقام استاد گرانقدر امروز عیدی دادن بهمون همینقدر پاچه خوار یه همکار توی ازمایشگاه غربال داریم در امور وسایل برقی بسیار فراموشکار هست اینطوری که سالی یکی دوتا اتو میسوزونه و اینکه حالا داره با دقت چارت ها را میشماره و نمونه ها رو چک میکنه ها کافیه که بهش بگی فلانی همسرت اومد دنبالت برو...
-
۴۴
چهارشنبه 14 اسفند 1398 21:18
اُف بر دستی که بی موقع وارد کیف پول شود و خرج الکی بنماید علی الخصوص دم عید (سارا علیه الرحمه) اخه مگه مجبوری دختر جان چیزی رو بخری که نیاز نداری بعد خودت بری روی اعصاب خودت که چرا اینو خریدم .. نکن اینکارا رو طبق لیست ماهانه برو جلو باشد که پند گیری .. ۱۲۰ تومنم ۱۲۰ تومنه اونم الان
-
۴۳
سهشنبه 13 اسفند 1398 22:34
هیچ چیز به اندازه آیه های قران آرامشبخش نیست قلبها رو آروم میکنه و ذهن رو از تلاطم باز میداره یاد خدا باعث ارامش قلبهاست خدای مهربانم عزیز دلم به همه مردم دنیا کمک کن تو قدرتمند مطلق هستی
-
۴۲
سهشنبه 13 اسفند 1398 13:27
به دعوت دوست مهربان و شادم تیلو جانم چالش لبخند رو شرکت کردم ممنونم ازت تیلو جان
-
۴۱
دوشنبه 12 اسفند 1398 23:37
گذری بر چند خاطره سالها پیش : چند سال پیش توی دانشکده ; کنار در زیر درختهای توت یک ابخوری بود برای دانشجویان کنار ابخوری مدتها بود یک لوله بسیار بزرگ سیاه بود که دقیقا کنارش بود و کارمندان و دانشجویان دانشکده هم که از اون ابخوری اب میخوردیم و گاهی هم بچه ها سربه سر هم میزاشتن زیر همون درختها و حتی اونجا مینشستن ناهار...
-
۴۰
یکشنبه 11 اسفند 1398 16:51
عاااقااا من امروز تا حدود ساعت ۱۰ دقیقه به ۲ ظهر حالم خوب بودا توی محل کار رفتم واسه خودم یه چای سبز اوردم احساس سرگیجه کمی داشتم ولی روی صندلی که نشستم حس کردم گلوم کیپ شدو زبانم سنگین شد انگار خواب رفته بود زبانم به شدت ضعف کردم مزه تلخی توی دهانم پیچید و تا اومدم از جام بلند بشم سرم گیج رفت و دوزانو خوردم زمین و...
-
۳۹
شنبه 10 اسفند 1398 09:12
جالبه که عدد پست با سن من یکی شده در این تاریخ : اونروز ۴ شنبه بود هوا سرد بود و من دختری ۱۹ ساله بودم موهایی قهوه ای بلند تا گودی کمر و فر داشتم بابا اجازه نمیداد کوتاهشون کنم گاهی صدام میزد ثریای من اخه اسم مادرش ثریا بود و موهای من درست مثل ثریاش بود همیشه برام میخوند : هزار تا گل پیدا میشه تو دنیا اما یکیش سارای...
-
۳۸
چهارشنبه 7 اسفند 1398 19:29
هتل ه ..روبروی محل کار ما هست بیمارستان ع.. هم چسبیده به ما پارک ازادی هم روبرومون هست یعنی ما هر روز کانون کرونا در شیراز خدمت بشریت هستیم بیمارستان ع ..رو قرنطینه کرونا کردن برای بستری هتل معروف و مشهور مذکور هم دیروز جلو چشمای ما یه اتوبوس بزرگگگ مسافر چشم بادومی پذیرش کرد اینو باید کجای دلمون بزاریم ایا حقشه برم...
-
۳۷
سهشنبه 6 اسفند 1398 19:17
-
۳۶
دوشنبه 5 اسفند 1398 19:31
مدرسه کلاس ها رو انلاین کرده این هفته .. .... به مادرشوهر میگم مامان جان این اسپندی که مدتیه میسوزونید من به شدت بهش حساسیت دارم از اولش که بوش میپیچه تو ساختمون من چشمام میسوزه و اشک میریزم و خارش پوست و عطسه .اگر میشه عوضش کنید لطفا یا تو حیاط بسوزونیدش..میگن سارا ما نمیسوزونیم که نازنین(جاری اخری ) میسوزونه اخه...
-
۳۵
یکشنبه 4 اسفند 1398 12:10
۱:دیروز برگشتنی میوه خریدم برای خونه یه خانمه بهم گفتش : نخرید تروخدا میوه و سبزی حالا چجوری و با چی میخواید اینا رو بشورید که کرونا نگیرید... ۲:توی درمانگاه صف تزریقات بسیار شلوغ بود یه اقایی شروع کرد به داد و بیداد که من تست پنیسیلین نمیزنم وقتمو نگیرید باید زودتر برم حالا چون کرونا اومده لابد تست پنی سیلین میزنن.....
-
۳۴
شنبه 3 اسفند 1398 18:41
-
۳۲
چهارشنبه 30 بهمن 1398 10:59
حقوق که میگیرم: دقیقا مثل گوشت قربونی تقسیم میشه بین قسط ها و بدهکاری ها و مخارج و اینا و تهش هیچی نمیمونه اگررررر تازه کم نیاد از پارسال تا حالا میخوام یه چیزای خیلی باحال بخرم برای خودم اما پولش جور نمیشه اصلا دو سه رنگ پارچه نخی خنک برای تونیک و شلوار گشاد برای تابستون و عید دو رنگ رژلب و یک عدد ریمل تازه یه دستگاه...
-
۳۱
سهشنبه 29 بهمن 1398 20:22
روز جمعه اول هر ماه پسرم و دوتا دوستش میان خونه ما بخاطر کلاس انلاین فیزیک و خب چون از صبح هستن تا حدودای ۷ عصر من میرم خونه مادرم تا اونها راحتتر باشن (بچه های خیلی خوبین) هر بار یا خودم ناهار میپختم یا از بیرون میگرفتم براشون اینبار گفتن خودمون اشپزی میکنیم خدا بخیر کنه اشپزخونم رو نترکونن ماکارونی میخوان بپزن دوست...
-
۳۰
دوشنبه 28 بهمن 1398 21:15
یه دختر عمو دارم غزل نامی (دخترِعموی اخرم وحید ) از پسر خودم یک سال کوچکتره امروز پیام داده سارا جون میشه بیام پیشت بهم زیست شناسی درس بدی گفتم باشه ساعت ۵ و ۶ عصر بیا اومده کتابشو اورده اصلا من هنگگگ من نابود من چشما گرررد دهان باز اینا چیه تو این کتاب زیست شناسی تجربی ؟؟؟؟ چرا اصطلاحات علمی رو معادل سازی فارسی کردن...
-
۲۹
یکشنبه 27 بهمن 1398 11:05
-
۲۸
شنبه 26 بهمن 1398 17:55
توی گروه ورثه مرحوم اق بزرگو مرقوم فرمودند : -:معلوم نیست هوا با خودش چند چنده نه به هفته پیش انقدر سرد نه به الان!!! مهسا (یکی از دوقلوها) : نوشته اره بخدا گاهی گرم گاهی سرد گاهی دو نفره گاهی تک نفره گاهی وانتی!!! -:وانتی دیگه چجورشه؟؟؟ مهسا: گروهی...به هوای گروهی میگویند وانتی .... پ.ن: امروز خیلی بهترم روز ۵ شنبه...
-
۲۷
سهشنبه 22 بهمن 1398 13:08
ماجرای این عکس: ازمایشگاه میکروب شناسی دانشگاه یک پلیت کشت باکتری گلو درد وحشتناک پنیسیلین تجویز استاد محترم . این همکاری رو اصلا دوست نداشتم نه استادشو نه ازمایشگاهشو نه هیچ چیزشو...همش مریض بودم ...توبه نمودیم من بعد با این استاد همکاری بنماییم ...... ...... ......
-
۲۶
سهشنبه 15 بهمن 1398 22:58
فردا روز ثبت نام کنکوره اولین ثبت نام خودمو کاملا یادمه اونوقتا دستی بود و باید از پست مرکزی میگرفتیم . یهویی ازکار که برمیگشتم خودمو جلو خونه مامان اینا دیدم که دستم رو زنگ بود و ته دلم قند اب میشد تصادفا اون دوتا خواهر دیگه هم بودن با بچه هاشون و خواهرسومی با یه جعبه شیرینی سوسیسی مورد علاقه من اومد خونه از سرکارش و...
-
۲۵
پنجشنبه 10 بهمن 1398 13:24
طی یک حرکت یهویی خلاف بی حوصلگی ها بی انگیزه گی ها نگرانی ها کار داشتن ها ترتیب یه دورهمی ساده به صرف عصرانه از نوع زنانه با ورثه مرحوم اق بزرگو (دختر عموها و زن عموها به اضافه یه دونه دختر عمه و یک دونه عمه جانم) را دادیم استقبال بی نظیری شد گفتم از ۲ و نیم بیاید که بیشتر با هم باشیم لباس خونه هاتونم بیارید گل و...
-
۲۴
چهارشنبه 9 بهمن 1398 13:23
میدونم احمقانه ست ..خنده داره ..میدونم ..خوب میدونم نباید و نمیشه که دوباره بشه اینا رو خوب میدونم ... اما خیلی وقتا دلم هوایی میشه ..پر میکشه ..گوشی رو میگیرم دستم دلم میخواد هزارتا بوسه هزارتا قلب بفرستم براش دلم میخواد با بلندترین صدا بهش بگم عاشقشم دوستش دارم دلم میخواد اغوشش رو نگاهش رو دستای گرمش رو ..نفس هاشو...
-
۲۳
سهشنبه 8 بهمن 1398 14:09
در احوالات این روزها خوبی داشتن پسر بزرگ اینه که وقتی شلوار جینشو نمیخواد دیگه و اون شلوار خوب و روبراهه میتونی کوتاهش کنی و برای خودت برش داری سایز پسرم از من کمی بزرگتره ولی خب چون قدش ماشالا بلنده پاهای کشیده ای داره شلوارش تقریبا اندازه منه فقط طولی فاصله زیادی داره بازم حرف هست اضافه میشه الان باید برم... ساعت ۷...
-
۲۲
دوشنبه 7 بهمن 1398 21:06
صدای منو از شیراز میشنوید: از سرکار که برگشتم هنوز در خونه رو کامل نبسته بودم که زمین و زمان با قدرت زیادی شروع به لرزیدن کرد طوریکه ظرفها ریخت توی سینک ظرفشویی اینه قدی اتاق شکست و لوستر چنان تکونی میخورد که گفتم الان میوفته و من شوک زده و ناباورانه توی چهارچوب در خشکم زده بود و فقط با ضربان بالای قلب و دستانی لرزان...
-
۲۱
پنجشنبه 3 بهمن 1398 00:08
همیشه بیدار میمونم تا ساعتی از شب رو ..وقتی به ساعت صفر میرسم یاد اون وقتایی میوفتم که ساعت صفر میشد و به رضا میگفتم تا روز بعد شروع نشده یه آرزو کن وقتی ساعت صفر هست هر ارزویی بکنی براورده میشه یادمه همیشه ارزو میکردم خوشبختیم پایدار باشه و کنار هم باشیم ولی نمیدونم رضا چه ارزویی میکرد ... برفی زده اینجا و خیلی چیزا...
-
۲۰
چهارشنبه 2 بهمن 1398 12:21
بیست امین پست این بلاگ هم میشه ماجرای روزی که شیراز برف میبارد از دیشب برف میزنه اما با ناز و دلنواز میزنه یه جوری نمیزنه که بشینه همچین دلی دل برا خودش میاد اما از ساعت ۱۱ صبح همچین میزنه که نشسته اگر بارون نیاد روش با همکارا هجوم بردیم پشت شیشه ازمایشگاه از توی محوطه دانشکده پیراپزشکی شیراز هتل هما و پارک ازادی...
-
۱۹
سهشنبه 1 بهمن 1398 12:36
دارم به این نتیجه میرسم که از همکاری با استادم توی این پروژه انصراف بدم به شدت اعصابم رو درگیر شده و روی معده ام که شدیدا عصبی هست اثر گذاشته تقریبا از وقتی کار شروع شده شبی نبوده با قرص معده نگذرونم ولی از طرفی هم الان درست وسط کار هستیم و حیفه ...
-
۱۸
سهشنبه 1 بهمن 1398 01:01
اینجا رو باز میکنم که بنویسم از خیلی چیزا خیلی اتفاقات از احساس هام از ترس هام از خوشی هام از نگرانی ها و دلشوره هام از هر چیزی ولی وقتی بازش میکنم ... شاید دلیلش تویی