متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۴۹

مادرشوهر از طبقه پایین زنگ زدن احوال پرسی کردن(چقدر زشته برای من بجای اینکه من زنگ بزنم ایشون تماس گرفتن خجالت داره سارا) کلی احوال پرسی و اینا و اینکه هر چی لازم داری لیست کن میگم بچه ها (برادرشوهرا) برات بگیرن خب خدا رو شکر چیزی لازم نداشتم ولی قول گرفت که حتما چیزی خواستم بگم و خودم نرم خرید من میخواستم خداحافظی کنم ولی دیدم بنده خدا هی این پا و اون پا میکنن انگار میخوان چیزی بگن (کلا خیلیییی ادم کم حرفی هستن و بسیااار کم‌توقع ) خیلی زود متوجه شدم چی میخواد بگه اخه دائم میگفت نگران مریم و مرضیه(خواهرای رضا که همسن من هستن) هستم (نرس هستن )  و اینا متوجه شدم میخواد درباره رضا بدونه که خوبه یا نه من خودم مادرم حس و حال یه مادر بی خبر از فرزند رو خوب میفهمم و سریع متوجه میشم گفتم مادر جانم رضا هم خوبه ازش بیخبر نیستم جویای حالش هستم یهو صداش بغض شد و گفت خدا خیرت بده دختر منو از حالش بیخبر نزار ولی جلو پدرش چیزی نگو به خودم بگو گفتم روی چشمم حتما بعد یهو سرشوخی رو باز کرد خندید غم صداش رفت و ما را از خیر دنیا و آخرت همین بس که دومادر دارم و دو قلب نگران ما هستند و صادقانه مادر رضا رو خیلی دوست دارم بسیار صبور هستن و مهربان خدا برامون حفظشون کنه

نظرات 4 + ارسال نظر
مرجان سه‌شنبه 27 اسفند 1398 ساعت 00:15 http://Shimale27.blogfa.com

خدا حفظش کنه


هییی

ممنونم

شبنم یکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت 15:53

خدا رو شکر که سالم هستن
این جور واقتا آدم نگران هرکسی میشه چه برسه به اینکه اون فرد بچه ات هم باشه!
حالا واقعا ازشون خبری داشتی؟

بله درسته
پیام میدم و حالشو میپرسم در همین اندازه خبر دارم

بلاگر یکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت 10:52 http://tosan35.blogsky.com

کاش آدما همونقدر که وقتی عزیزانشون نیستن و براشون دلتنگ میشن ، وقتی که هستن قدرشونو بدونن و کنارشون باشن

کاملا درسته

مینا شنبه 24 اسفند 1398 ساعت 13:37

خدا هردوشونو حفظ کنه براتون
بعضی از بزرگترها یه نعمت بزرگن
البته که شما هم نمونه اید

الهی آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد