روز جمعه اول هر ماه پسرم و دوتا دوستش میان خونه ما بخاطر کلاس انلاین فیزیک و خب چون از صبح هستن تا حدودای ۷ عصر من میرم خونه مادرم تا اونها راحتتر باشن (بچه های خیلی خوبین) هر بار یا خودم ناهار میپختم یا از بیرون میگرفتم براشون اینبار گفتن خودمون اشپزی میکنیم خدا بخیر کنه اشپزخونم رو نترکونن
ماکارونی میخوان بپزن
دوست دارم پسرم اینجور تجربه های دوستانه رو داشته باشه خاطراتی که شاید دیگه کمتر تکرار بشن
این سه تا از دبستان باهم دوست بودن بارها خونه همدیگه رفتیم خانواده ها همدیگه رو میشناسیم و از نظر سطح مالی در یک سطح تقریبا هستیم امروز مامانم میگفتن کاشکی هر سه تاشون یه دانشگاه قبول بشن با هم باشن همیشه
آشپزخونتون که حتما خواهد ترکید
به قول مادرتون اگه یه دانشگا قبول شن عالی میشه
راستش اولش شک داشتم شما باشی اما بعدش مطمعن شدم چون کس دیگه نبود که اسمش سارا باشه
امیدوارم خیلی نترکه


مرسی پیشاگ جانم