باید کسی در آغوشم میکشید، باید کسی آرامم میکرد. من قوی بودم اما دردها از من قویتر شدهبودند، من جسور بودم اما روزگار از من جسورتر شده بود، سیل اندوه را به سمتم روانه میکرد و میخواست بایستم و قوی باشم، اما دوام آوردن و ایستادگی در نهایت اندوه محال بود! من باید تنهی درختی را محکم میگرفتم تا دوام بیاورم، و حوالی من هیچ درختی برای پناه بردن نبود!
همهی ما از یک جایی به بعد از شدت بیچارگی، ریشه در زمین میکوبیم و درخت میشویم، سنگ میشویم، سخت میشویم و میایستیم.
حقیقت این است که ما قوی بودیم؛ چون چارهای به جز قوی بودن نداشتیم
.....
کاش میشد به هیچچیز فکر نکرد، فکر کردن آدم را نگران میکند.
کاش میشد کسی را دوست نداشت، دوست داشتن آدم را ضعیف میکند.
کاش میشد دلتنگ کسی نبود، دلتنگی حواس آدم را پرت میکند.
کاش میشد به هیچچیز و هیچکس فکر نکرد، درها را بست، پردهها را کشید، چراغها را خاموش کرد و در سکوتی محض و در یک خلأ ادراکی عمیق، آرامشی بدون واسطه را در آغوش کشید.
کاش میشد به مثابهی اصحاب کهف خوابید و تا قرنها بیدار نشد.
دلمان خوابی عمیق میخواهد اینروزها...
من فقط و فقط دلم میخواد بخوابم بعد که بیدار شدم بگن همه این روزا رو خواب دیدی بشین راحت زندگی کن
امیدوارم مشکلت حل شه سارا جان
خدا شر این بلا رو از سر همه مردم دنیا کمکنه![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
ممنونم پیشاگ جان
میدونی درواقع مشکل نیست یه اتفاق هست که شاید اگر الان نیوفته بهتر باشه ولی خدا بهتر از ما میدونه توکل کردم بر خدا ان شاالله که این اتفاق خوب پیش بره و اونجوری بشه که خیرمون درش هست
سلام سارا جان حالت خوبه ؟ خوندن پستت خیلی نگرانم کرد
ان شاا.. سلامت باشی
سلام عزیزم الحمدلله خوبم متاسفم باعث نگرانیتون شدم