متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۲۸۲

مامان اینا ۲۹ تیر ساعت ۵ عصر رسیدن و ما تا همین یک ساعت پیش اونجا بودیم و فردا هم یه مهمونی کوچولو ترتیب دادیم (با تمام وجود دعا میکنم کسی کرونا نگیره) یکی دوتا از ورثه که علائم داشتن عذرخواهی کردن و با روی باز پذیرفتیم که نیان و دو سه مورد هم از بزرگان بودن که به علت کهولت سن گفتیم نیان و براشون شام میبریم (نمیدونم داستان کرونا کی میخواد تموم بشه ) 

....

اقااااا نگم از سوغاتبم اصلا چشمام ستاره بارون شد البته مامان سال ۹۹ سوغاتی دخترا و پسرا رو خریده بودن 

....

حس میکنم سرما خوردم شاید کرونا گرفتم شاید گرما زده شدم شاید خستگی و استرس این چند روزه فقط اینو میدونم الان با دمای ۳۰ درجه شب گرم اخر تیرماه من زیر پتو میلرزم  و ضعف دارم (اگر وضعیتم ادامه کنه مهمونی فردا رو نمیرم دلم نمیخواد کسی بیمار بشه ) الانم چون از سردرد خوابم نمیبرد گفتم خودمو سرگرم کنم بلکم چاره بشه این درد روز ۲۸ ام من یه سردرد خیلی عجیب گرفتم کل عضلات سرم انگار منقبض شده بود چشمام داشت میزد بیرون گفتم حتما بخاطر خستگی دوندگی این چند روز میگرنم عود کرده دوتا مسکن خوردم و کاملا خوب شدم اما الان که از خونه مامان برگشتیم یهو لرز گرفتم و سردرد .....

.....

امیدوارم تا فردا سرحال بشم وگرنه از دست میدم...



۲۸۱

کمتر از ۹ روز دیگه مامان اینا میان

منتظرم ۷ مرداد بشه تا خیالم  از بعضی چیزا راحت بشه 

تا ۳ روز دیگه باید منتظر یه جواب پزشکی باشم که ببینم مشکل با دارو رفع میشه یا نیاز به جراحی اورژانسی هست که این سه روز انگار سه قرن میگذره 

خدایا میشه قبل از اومدن مامان اینا و حداقل تا ۷ مرداد اتفاق غیر منتظره ای نیوفته؟؟؟؟؟ خواهش میکنممممم ....

.....

 این روزا اعصابم را انگار در هاون میکوبن انقدر که خرد هست ولی من نهایت تلاشم را میکنم استرسم را کنترل کنم با فکر نکردن به اون موضوع پزشکی ( که البته تا الان ناموفق بودم) اعصابم را اروم نگه دارم 

حالا دیگه بهرحال هرطوری میخواد بشه توکل به خدا کار خاصی ازم برنمیاد 

.....

ناتمام ....

۲۸۰

۲۸۰ امین پست تعلق میگیره به شنبه ای که ادای جمعه را دراورد و من دیر رسیدم به کارم .....

چرا فکر کردم امروز جمعه هست؟؟؟؟

اونم وقتیکه خودددم به استادم گفتم جمعه که تعطیله میام تا کار رو پیش ببریم !!!! یعنی حافظه تبدیل به تبدیل ماهی گلی شده 

خیلی شیک صبح زنگ گوشی را خاموش کردم و خوابیدم ساعت ۸ به پسرم گفتم صبحانه چی میخوری دیدم با تعجب نگام کرد و گفت عه امروز مرخصی هستی مامان؟ من گفتم نه مرخصی چرا جمعه هستا گفتش مامااااان امروز شنبه هست  

هیچی دیگه زنگ زدم سودی گفتم سووودی لطفا مرخصی ساعتی رد کن تا من برسونم خودمو 

.

یادمه یه بار در عنفوان روزهای جوانی وقتی محمد کلاس سوم بود و من سال اخر دانشگاه یه روز دوشنبه صبح زمستانی بارانی قشنگ ..هرچی موبایل الارم زده بود هر چی راننده سرویس ایم پسر بوق و زنگ خونه رو زده بود هر چی بابا اینا طبقه پایین زنگ زده بودن ما بیدار نشده بودیم اون وقتا رضا بودش و چون شیفت ۲۴ ساعته بود از عصر روز قبل خونه نبود صبحش ساعت ۱۱ صبح خیلی زیبا بیدار شدیم و تازه متوجه اتفاق شدم اونروز هم من کلاسم را از دست دادم هم محمد مدرسه را اینم که بیدار شدیم رفتم پایین خونه مامان اونا گفتن ما فکر کردیم محمد را با خودت بردی صبح و برای همین جواب نمیدی ......

فکر کنم مرده بودیم بعد خدا دلش سوخته گفته این جوونه اونم بچه بزار روحشونو بهش پس بدم وگرنه این سطح از بیهوشی از من با این خواب سبک بعید بود و هیچوقت دیگه تکرار نشد .....

.

یه بارم دبیرستانی بودم بجای برنامه روز دوشنبه برنامه روز سه شنبه رو بردم مدرسه و از قضا روز دوشنبه با یه دبیر سخت گیر ریاضی داشتیم و تکلیفففف داده بود و دیگه خودتون تا اخر داستان را حدس بزنید 

.

سوابق درخشانی در امور قاتی پاتی کردن روزهای هفته دارما

.

پ.ن:

وبلاگ خودمان هست و دوست داشتیم بعد از ۲۷۸ عدد ۲۸۰ باشه 

۲۷۸

هفته ای تقریبا پر استرس را گذروندیم از یکشنبه که مامان و خواهر راهی سفر حج شدن تا دیشب که آش پشت پا پختیم و دور همی ساده ای گرفتیم 

.

روز یکشنبه مامان اینا با نیم ساعت تاخیر پرواز کردن و حدودای ۱۰ شب تماس گرفتن که رسیدن ...

...

روز دوشنبه و سه شنبه   چهارشنبه یعنی فقططططط در حال خرید و کار و هماهنگی بودیم برای دورهمی روز ۵ شنبه جای دوستان سبز اش رشته توی هوای خنک باغ و خونه باغ خانوادگی و خدا رو شکر همه ورثه هم خیلی زیاد استقبال کردن و تقریبا میشه گفت اولین دوره همی بعد از دوسال  و خورده ای کرونا بود که همه اومدن  الهی شکر که کسی از عزیزان کم نشد و جاش خالی نبود بلکه دو نفر هم اضافه شدن که یکی تازه بدنیا اومده و یکی هم توی آذر ماه بدنیا میاد ....

امیدوارم همه زائرین و مسافرها به سلامت و شادی پیش خانواده‌شون برگردن ...

۲۷۷

دستور یه شیرینی فوق العاده سریع راحت خوشمزه 

مواد لازم 

آرد سفید یک و یک سوم لیوان 

تخم مرغ یک عدد

وانیل نصف قاشق چایخوری

آب یک قاشق غذاخوری 

شکر ۶ قاشق غذاخوری

روغن مایع ۸ قاشق غذاخوری

بکینگ پودر نصف قاشق چایخوری

پودر کاکائو یک و نیم قاشق چایخوری 

....

اول تخم مرغ و شکر و وانیل را هم بزنید تا کرم رنگ و کشدار بشه (حدود ۷ ۸ دقیقه ) بعد یک قاشق اب را اضافه کنید کمی هم بزنید بعد روغن را اضافه کنید و هم بزنید 

ارد پودر کاکائو و بکینگ پودر را با هم مخلوط کرده و دوبار الک کنید 

بعد از الک کردن به مواد اضافه کنید و هم بزنید با همزن دستی یا قاشق اصلا با دست اینکار را نکنید چون به روغن میوفته هم زدن در حدی باشه که مواد کاملا با هم مخلوط بشن و خمیر نسبتا چسبنده ای بدست بیاد 

۱۵ دقیقه قبل شعله پخش کن را روی گاز بزارید تا گرم بشه 

کف ماهیتابه را کمی چرب کنید کاغذ روغنی بگذارید و از موادتون گلوله ای به اندازه گردو درشت بردارید و گلوله کنید و بافاصله توی ماهیتابه بزارید و روی اون رو با پودر پسته یا پودر گردو یا هر مغز دیگه دوست دارید تزیین کنید در ماهیتابه را بزارید و مدت ۲۰ دقیقه روی حرارت ملایم (زمان بستگی به تندی شعله دارد) قرار دهید بعد از خنک شدن شیرینی ها را بردارید و توی ظرف در دار نگه دارید ...

.

پ.ن: میتونید خمیر را دو رنگ (سفید و شکلاتی ) یا سه رنگ ( سفید شکلاتی زعفرانی) بکنید 

اگر از ماهیتابه دو طرفه استفاده میکنید نیاز به واشر دورش نیست 

اگر توی تابه معمولی میزارید حتما در ماهیتابه دمکنی داشته باشه 

.

نوش جان 

.....

از اینور حقوق میگیری از اونور به یه هفته نرسیده تمومه قبلا ها حداقل ۱۵ روز طاقت میاورد قبلترهاشم ۲۰ روز ( مثلا هزار سال قبل ) 

اوضوی اَلی هستا