یه جایی از فیلم تیک آف فائز میگه:
دلوم میخاد برم سرد خونه وزیری کارگراش نَفَمَن در روم قُلف کنن، یخ بزنم اوقت بعد هف سال یکی بیاد در روم وا کنه بگه بیو، حالو برو ادامه بده...
اصلا نفهمیدم چی شد موقع اشپزی سه تا از انگشتهامو بریدم به ترتیب عمیق نسبتا عمیق و نسبتا سطحی
حالا مگه خونش بند میومد
اوضاعی بودا
چاقو بزرگ بود و گوشت نیمه منجمد اومدم تیکه های کوچکتر کنم سه تا انگشتم موند زیر چاقو و با فشار دستم قشنگ نزدیک بود انگشتم قطع بشه
و بدین ترتیب مجروح گشتم
یکی از بچه های طرحی روی صندلی ازمایشگاه نشسته بود و مشغول کاراش بود که یهو هممون با صدای جیغ و بعدم صدای افتادن و اینا به سرعت برگشتیم اون طرفی که صدا میومد
با دیدن اون صحنه ای که جلو چشمامون بود داشتیم شاخ درمیاوردیم همکارطرحیمون از روی صندلی از پشت افتاده بود روی زمین و صندلی هم افتاده بود و وسایلش ریخته بود رو زمین
سودابه بهش گفت چجوری افتادی از روی صندلی مگه سر گیجه داری میگه نه نمیدونم چرا یادم رفت صندلیم پشتی نداره اومدم تکیه بدم تعادلم را از دست دادم و افتادم
یعنی گفتنش همانا و شلیک خنده بچه ها همانا
حالا از طبقه بالای دانشکده هم اومده بودن که صدای چی بود توی ازمایشگاه
.
پ.ن:
چرا ادم باید یادش بره صندلیش پشتی نداره و پخش زمین بشه
خودش از شدت خنده نمیتونست از جاش بلند بشه
اصلا دلم نمیخواد هیچ دورهمی و مهمونی برم
من اصلا از این چیزا خوشم نمیاد
دوست دارم تو خونه باشم
من ادم شلوغی و مهمونی اونم با فاصله های کم نیستم
دست خودم نیست از رفت و امدی که اختیارش دست من نیست خوشم نمیاد
از غر زدن و قیافه گرفتن کسیکه فقط با اون ناچارم برم مهمونی بدم میاد
از حس اجبار برای انجام کاری بدم میاد
ایکاش میشد اینا رو واضح برای همه گفت ایکاش درک میکردن همه مثل هم نیستن یکی از دورهمی و شلوغی خوشش میاد و هر روز هم بره کم هست براش یکی هم مثل من سالی یکی دوبار دورهمی را میپسنده
ولی وقتی ادم بهشون میگه جواب میدن که نه اینکار بی احترامیه یا میگن مگه افسرده ای یا حرفای دیگه
پ.ن:
بازم دور همی گذاشتن.. بدم میاد انقدر از اینکار بخصوص که خط فکری و عقیده ای امون با هم متفاوته بودن تو جمعشان برام لذت بخش نیست بیشتر برام هدر دادن وقت هست ولییییییی مجبووورم برررررم
.
یکی نیست بهشون بگه شماهایی که دوست دارید برید چه اصراری دارید همه حتما باشن اگرم نیام ناراحت بشید
انگار ادم ها هر چی سنشون بالاتر میره خیلی محتاط تر و خیلی خیلی ترسو تر میشن و همین باعث میشه دست به کارای بچگانه بزنن کارایی که باعث حرص خوردن و حتی عصبی شدن بقیه میشه ....الان حدود میشه گفت تقریبا ۱ ساله که ما گرفتار یه همچین رفتاری از پدررضا هستیم از طرفی بزرگتر هستن و نمیشه بهشون چیزی گفت از طرفی اعصاب همه رو خرد کرده اینکار ...حالا چیکار ؟
قفل کردن تمام درهای ورود و خروج اصلی خونه حتی وقتی هممون خونه هستیم و خودشم خونه هست اونم با قفل کتابی از طرف داخل یعنی اگر بیرون باشی و فقط خودش خونه باشه ( که به علت کهولت سن گوششون هم بسیار کم شنوا شده) قشنگ پشت در میمونی مگر اینکه انقدرررر تلفن بزنی تا بلکه بشنوه و آسه آسه بیاد در رو باز کنه .....اگر هم داخل خونه باشی چیزی سفارش بدی باید بری در خونشون رو بزنی و بگی لطف کنید بیاید در رو باز کنید یعنی شدیم مضحکه همه کلید رو فقط خودش داره و به هیچکس نمیده چندبار مادر رضا بهش گفته اینکار رو نکن اما فقط باعث دعوا و تنش بینشون شده
سه چهارماه پیش یه روز هفته که مهمانی زنانه بود من رفتم خونه خواهرم و محمد توی خونه بود همون روز بخاطر کاری پدر رضا و مادرش از خونه بیرون رفته بودن و از قضا محمد را توی راه پله هم دیده بودن اما در ورودی اصلی را ۳ قفله کرده اونم با قفل کتابی در پارکینگ را هم قفل کرده بود هم خود در و هم قفل از بیرون بالای در ( ما کلید پارکینگ را نداریم چون ماشین نداریم ) و رفته بودن محمد مونده بود خونه و من بیرون خونه نه من کلید پارکینگ داشتم نه محمد حالا اونا کجا بودن ولایت خودشون کیلومترها دورتر بگم چقدررررر عصبی بودم چقدررررر زیاد فقط خدا میدونه شانسی که اوردم بعد از یکی دوساعت پشت در موندن برادر رضا و همسرش رسیدن و در پارکینگ را باز کردن و تونستم برم داخل سفارش غذایی هم که محمد داده بود برگشت خورده بود چون نتونسته بود در رو باز کنه ......برادر رضا همون روز رفت کلید سازی و دوتا کلید در پارکینگ را ساخت و به من و محمد داد ولی گفت لطفا به بابا نگید بهتون کلید دادم ......
.
الان یک ساله ما گرفتار این ماجراییم هیچ راه و حرفی هم توی گوش پدررضا نمیره که اینکار رو نکنه ....
حالا هم با این اوضاع که پیش اومده بدتر شده میترسم بیاد پشت در واحدهامونم قفل بزنه
هر چیزی که سفارش میدیم یا بیرون که میخوایم بریم باید بریم در خونشون در رو باز کنن برامون واقعا اعصاب خرد کن شده این موضوع .
آبرومون جلو دوست و فامیل که میان خونمون رفته جرات نداریم کسیو دعوت کنیم بعد هی بگردیم دنبال کلید در رو براشون باز کنیم
حس اسگول بودن بهم دست میده ....
.
تموم کن ای بازی رو آخه مرد حسابی