متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۳۰۵

باران میبارد به لطافت گل و به زیبایی پر پروانه ها 

امروز برگشتنی هی  توی اون بارون و هوای سرد "ها " کردم تا یادم نره پاییزه  از بس که امسال پاییز نبود ( نخندین  چون برای من علامت هوای سرد ها کردن و بخار شدن هوا هست) 

.

کارگرای ساختمون در حال ساخت روبروی خونمون بخاطر سردی هوا اتش روشن کرده بود توی طبقه سوم ساختمون نیمه کاره و بوی دود و چوب همه جا رو گرفته بود همچین که دلم خواست برم بهشون بگم یه دیگ اش رشته و یه کتری چای ذغالی بزاریم روی اتیش  و در همین افکار فانتزی غوطه ور بودم که اقای همسایه داد زد خاموش کن اون لامصب رو همه خونه بو دود گررررفت ....اونا هم اتیش رو خاموش کردن ....ولی خدایی خیلی بوی دود پیچیده بود .

۳۰۴

یه بیماری ای وجود داره (البته در من ) اینجوریه که میرم میوه بخرم اوناییکه جمع و جور هستن را برمیدارم که مثلا اگر خواستم سیب  و نارنگی هر دو را بخورم کوچولو باشن بزرگ نباشن بعد وقتی میخوام بردارم بخورم میگردم توی سبد میوه اوناییکه از همه بزرگترن را برمیدارم حتی اگه فقط یه اینچ بزرگتر باشن 

امیدوار به درمان نیستم چون صعب العلاجه میدونم که میگم 

‌.

ساختمون میسازن جلو خونمون دراز دراز یکی تموم میشه اون یکی شروع میشه دیگه نشستن تو تراس و نوشیدن چای کیف نمیده اون موقع از دامنه تا قله دراک زیبا را میشد دید الان فقط اون بالا بالاها پیداست (البته تا وقتی برج سازی نشه ) و به ساختمونای نهایتا ۵ طبقه رضایت بدن  ضمن اینکه روی هر ساختمون حداقل ده تا کارگر کوتاه و بلند دارن روی داربست ها و اینا کار میکنن و قشنگ با ادم توی تراس چشم تو چشم میشن ....

الان من غیر از بیولوژی میتونم شرح ساختن یه ساختمون چند طبقه از پی تا طبقه اخر را بدم قشنگ یاد گرفتم 


۳۰۳

داشتیم میرفتیم خونه خواهر کوچیکه به خاطر ترافیکی که هر چند روان بود و سنگین نبود  ما هم اروم میرفتیم یه پرشیا با بوق ممتد و بلند میخواست که ما از سرراهش کنار بریم و بهش راه بدیم بدجوری دستشو گذاشته بود روی بوق خواهرم راننده بود در حالیکه داشتیم شاخ در میاوردیم که اخه تو این ترافیک این بوق چیه و این سرعت چیه نکنه کسیکه پشت فرمونه سکته کرده اخه بوق زدنه و سرعته غیر عادی بود  تا کمی راه باز شد خواهرم کنار رفت تا صدای بوقش قطع بشه امااااا کنار رفتن همانا و ماشین با سرعت زیاد رفت توی بلوار عریض و بعد از طی یه مسافت ۹ ۱۰ متری بصورت کج که نزدیک بود واژگون بشه برگشت با تمام قدرت کوبیده شد وسط خیابون و کشیده شد تو شانه خاکی و استپ کرد ما که بخاطر سرعت کم فقط ایستادیم بقیه ماشین ها هم ایستادن اگرررررر سرعت داشتیم میخوردیم به پرشیا و معلوم نبود چی بشه خودم دیدم نفر کنار راننده چندین بار محکم سرش به شیشه جلو ماشین خورد 

پرشیا که استپ کرد بعد از ۳ ۴ دقیقه یه اقای حدود ۶۵ ساله ازش پیاده  شد همه فکر میکردن راننده سکته کرده پشت فرمون  واقعیتش کسی جرات نزدیک شدن نداشت به ماشین بنده خدا پیاده شد لنگ لنگ اومد سمت ماشین ما و گفت حلال کنید هم دوتا لاستیک سمت راننده ترکید هم ترمز برید مجبور شدم اونطور بوق بزنم وگرنه میخوردم بهتون 

خدا رو شکر  راننده بسیااااااار با تجربه ای بود اگر یه جوون پشت فرمون بود ماشین واژگون میشد و قطعا اتفاق ناگواری میافتاد 

ما اگر سرعت داشتیم و ماشین واژگون شده بود میافتاد روی ماشین ما 

..

بهشون گفتیم بمونیم کنارتون تا اورژانس بیاد و چون اونکه همراهش بود خانمش بود که سن و سال داشت ترسیدیم سرش اسیب دیده باشه گفتیم فقط صندلی را اروم بخوابونه و اون خانم اصلا تکون نخوره خدا رو شکر اورژانس خیلی سریع رسید امیدوارم اتفاق بدی براشون نیافتاده باشه 

صحنه وحشتناکی بود 

۳۰۲

شیراز زیبای من 

شیراز مهربان من 

شیراز بیگناه من 

شیراز من شیراز من شیراز من 

.

ثبت شود به تاریخ تلخ حادثه شاهچراغ


۳۰۱

امروز بچه های ورثه یه عکس گذاشتن تو گروه عکسی که ناسا منتشر کرده از ستونهای افرینش یعنی بگم چقدرررر قشنگ و البته ترسناک بود بعد خلاصه حرف افتاد تو گروه و هر کس چیزی گفت رسید به گناه و جهنم و بهشت و این چیزا که دختر عمه یه حرفی زد که اگر خدا منو برای هر چیزی ببخشه بخاطر خندیدن به این حرف دختر عمه نمیبخشه دختر عمه فرمودند اون موقع که راهنمایی بودم مینشستم سوالهای شب اول قبر را حفظ میکردم که وقتی مُردم یادم نره .....خدایی شما بودید قیافه اتون به چه شکلی در میومد ؟؟؟؟؟؟ 

اخه سوالای شب اول قبرررر ؟؟؟؟ 

مگه حفظ کردنیه ؟؟؟

ازمون استخدامیه اخه مگه؟؟؟؟

هیچی دیگه کل ورثه تصمیم گرفتن مدتی در افق محو بشن