روز ۵ شنبه توی وبلاگ تیلو یه دوستی بهش پیشنهاد داده بود بافتنی تونسی را امتحان کنه ...من نشنیده بودم اسم این مدل بافتنی را وقتی رفتم توی گوگل و دیدم نگمممم که چقدرررر خوشم اومد من که ۵ ۶ ساله کاملا بافتنی را کنار گذاشته بودم و انگیزه ای برای اینکار نداشتم انگار یه حس تازه پیدا کردم خیلی خوشم اومد بنظرم کار هیجان انگیزی اومد بیشتر هم بخاطر رنگاوارنگ بودن کار هست ...دلم میخواد امتحانش کنم هم با قلاب هم با میل ...باید به کمد کامواهای مامان شبیخون بزنم
.
خیلی وقته که من تبدیل به چندتا ادم توی قالب یه جسم شدم و این داره برام ازار دهنده میشه دلم میخواد فقطططططط سارا باشم
.
میشه اگر اینجا را میخونید لطفا برای دوتا مورد که نتیجه دادنش برای گروه ما خیلیییییییی مهمه برامون دعا کنید نزدیک دوساله منتظر نتیجه این دوتا پروژه هستیم و این برای گروهمون خیلی مهمه به دعاهاتون عمیقا نیاز داریم
.
از دیروز که دختر همسایه خونه بغلی تو حیاط اهنگ گوش میداد این متن اهنگش همش تو ذهنم پلی میشه و گاهی حواسم نیست و زمزمه میکنم سودی میگه چشمم روشن خواننده هم شدی
تو مثه شاه بیت یه شعری
که نمیاد وسط دفترررر ....
هربار کرونا عارض میشه کل سیستم بدن تا یکی دوماه بهم میریزه حتی اگر اون کرونا خفیف و در حد سرماخوردگی معمولی باشه ویروسه عجیبیه خودش خوب میشه هزار و یک عیب درست میکنه عوارضش و گرفتاری بوجود میاره
.
پسرم و دوستاش توی پارک علم و فناوری یه پروژه ای را به عهده گرفتن
بچه جون تو کی انقدر بزرگ شدی سیبیلو ؟
.
هیچوقت خدا سیبیلو جان موبایلش شارژ نداره براش پاور بانک گرفتم مشکل دوتا شده خود پاور هم معمولا یا شارژ نداره یا فراموش میکنه ببره
ما یه مجتمع تعمیرگاهی داریم که خب برای بابا بوده و الان به ما بچه ها رسیده انحصار وراثت شده مالیات بر ارثش هم کامل پرداخت شده اما سند را جدا نکردیم ...
یلدای کهنسال رسیدست ...
دیروز بعد از ظهر خواهرم گفت میای بریم جشن یلدای پسرش توی مدرسه منم گفتم اررره
عکاس اورده بودن و میز یلدا و یه عالمه پسر بچه های فسقلی
اهنگ های شب یلدا هم گذاشتن و کلی اونجا مامانا قر دادن با بچه ها
یکی دوتا از پسر بچه ها بودن خیلی حرفه ای میرقصیدن بقیه اشونم اون وسط فقط پر پر میزدن
دیروز جایی بودم که دبستان پسرانه بود بچه های کوچولوی ۸ ۹ ساله یعنی بگم چه چیزا میگفتن فقط :
اولی: اینکه چیزی نیست ما هر هفته چهارشنبه ها که تعطیل میشیم با بابام اینا سوار هواپیما میشیم میریم امریکا خونه خاله ام اینا و جمعه عصر هم برمیگردیم
.
دومی : پریشب تو کوچه ما جنگ شده بود بعد جلو در خونمون داشتن تیراندازی میکردن منم رفتم تفنگم اوردم کلی از ساچمه های تفنگ بادی بابام گذاشتم توش و رفتم تیراندازی کردم
بقیه اشونم با دهان های گشاد و چشمای گرد شده نگاش میکردن که یکیشون گفت وااای حالا میان میگیرنت
.
همون دومی: تااازه من یه عمه داشتم پارسال از بالا پشت بوم هلش دادم پایین افتاد مرد همه ارثش به من رسید
.
سومی: من روزی دوتا اناناس کامل میخورم
.
پ.ن:
بنظرم اون دومی نیاز به مراقبت ویژه درباره دیدن فیلمها و بازی های مجازی داره اوضاع تخیلش خیلی زیادی اکشن هست ....
.
ما یه فامیل داریم اسم دخترشون "الیزابت" بود و همه بهش الیزا میگفتن بعد تو عا لم بچگی فکر میکردم این همون ملکه الیزابت هست تو دبستان به همه دوستام میگفتم من ملکه الیزابت را دیدم با ما فامیله و اونا هم باور میکردن