متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۱۹۴

دیروز حرف از فروش زمین های ارثیه پدری شد تعداد زمین ها زیاده و پراکنده هستن البته پلاک بندی هستن ولی خب مثلا من نمیدونم دقیقا کجا هستن چون زمین زراعی بودن قدیم ها و وسعتشون هم زیاده اینها را یا خود بابا خریدن یا از پدربزرگم به بابا و بقیه عموها ارث رسیده ....دیروز به این نتیجه رسیدیم که همه زمین ها را البته سر حوصله و با قیمت مناسب بفروشیم و تبدیل به ملک یا ملک ها یا زمین مسکونی کنیم جاییکه کاملا دسترسی راحت و مشخص باشه و اینجوری پراکنده نباشه ....زمین ها اینجورین که مثلا ۲هزار متر یه جا هست یه مسکونی ۲۰۰ متری یه جا دیگه یه ۵۰۰۰ متری مناسب باغ و ویلا ولی الان فقط زمین خالیه و حتی دیوار کشی هم نشده یه جای دیگه و زمین های دیگه این زمینها برق دارن اما گاز ندارن و برای اب هم باید مجوز شهرداری و ابفای منطقه باشه که ظاهرا هزینه کلانی میخواد برای حفر چاه که البته به سختی و دوندگی زیاد هم میدن و اب قابل شرب هم نیست و فقط جهت مصارف ابیاری و استخر و شست و شو هست ....البته اقوام مشاور املاک ما توصیه کردن حتی برای تعیین قیمت هم این طرف سال اقدامی نکنیم و همه چیز را موکول کنیم به یکی دوماه بعد از انتخابات که جو ارومتر بشه و اندکی ثبات ایجاد بشه .....نمیدونم فعلا این چیزی هست که ما دیروز تصمیم گرفتیم ....اگر نگه داشتن زمینها به نفع باشه قطعا اقدامی نمیکنیم ....

......

یه همکاری قراره با استادم داشته باشم که اگر جور بشه و کارا خوب پیش بره تا تیر ماه حق الزحمه خوبی بدستم میاد ....

......

پ.ن: 

از وقتی پست اخر دکتر ربولی رو خوندم هر جا مورچه میبینم یادشون میوفتم و دائم اهنگ حمومک مورچه داره توی ذهنم پلی میشه ...چه کاری بود اخه اقای دکتر

#حرف ها و پست  ۱۴۰۰ ای 



۱۹۳

دیروز عصر پرده های سالن و اتاق ها رو شسته بودم دیشب موقع خوابیدن از پنجره بزرگ اتاق خواب میشد ماه زرد و هلالی را توی دل اسمون شب دید ستاره ها زیاد مشخص نبودن ولی خیلی قشنگ بود امروز وقتی برگشتم خونه افتاب کم رمق زمستونی پهن شده بود توی اتاق خواب و روی قالی های حال ...افتاب دلچسبی بود ولی خب دم غروب بود و زود رخت بست و رفت الان پرده ها توی دستم هست با بوی عطر  نرم کننده و از سفیدی میدرخشن و یکی از لذتهای دم عید اینه که پرده های سفید شسته شده اویزون بشن و بوی عطرشون بپیچه توی خونه و وقتی لوستر را روشن میکنم از سفیدی بدرخشن اما ....پنجره ها واقعاااا بدون پرده ها قشنگترن؛ بهترن ؛صمیمی ترن؛ افتاب روز و هلال ماه شب رو راه میدن توی خونه، دست و دل بازن توی پهن کردن افتاب پاییز و زمستون؛ که وقتی میوفته روی قالی ها و دراز میکشم روش انگار تمام خستگی های روز از تنم بیرون میره ....تصمیم گرفتم به پرده ها اجازه بدم کمی در محافظت از ما به خودشون استراحت بدن و به پنجره ها کمی فرصت دلبری بدم اینجوری کمی هم از اسمان و کوه و افتاب و ماه خدا بهره میبریم ....حداقل تا ۵ شنبه و جمعه ای که تعطیلم و میتونم از روز و شب پنجره ها لذت ببرم ...

۱۹۲

مثلا یه روزی هم تو تقویم بود که بعضی آدم ها رو هدیه میدادیم به خرسها اونم گریزلیش

.

#خشن نباشیم ولی تقصیر خودشونه 

۱۹۱

نمیدونم گرفتاری مالی  اسمش مشکل هست یا نه ...اما خب پیش اومد و خیلیییییی زیاد فکرم درگیرش بود و خدا رو شکر با همفکری خانواده ام بدون اینکه حتی لازم بشه به رضا بگم به بهترین شکل ممکن حل شد ....

پ.ن:

مرسی ازت خدایا که هوامو داری

۱۹۰

گــاهـی برای خنده دلم تنگ میشود
گــاهـی دلم تراشه ای از سنگ میشود…
گــاهـی تمام این آبی آسمان ما
یــکباره تیره گشته و بی رنگ میشود…
گــاهـی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هــرچه زندگیست دلت سیر میشود…


گــاهـی گمان نمی کنی ولی خوب میشود
گــاهـی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود…