گــاهـی برای خنده دلم تنگ میشود
گــاهـی دلم تراشه ای از سنگ میشود…
گــاهـی تمام این آبی آسمان ما
یــکباره تیره گشته و بی رنگ میشود…
گــاهـی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هــرچه زندگیست دلت سیر میشود…
گــاهـی گمان نمی کنی ولی خوب میشود
گــاهـی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود…
دیروز صبح منتظر سرویس بودم جلو در خونه که دیدم یه اگهی از یه خدمات کامپیوتر روی تیر چراغ برق بالاترین نقطه ای که دست یک نفر برسه نصب شده من خیلی وقت بود دنبال شماره همین خدماتی بودم البته مغازه اش به ما نزدیکه ولی بابت کرونا میخواستم شماره اش رو داشته باشم که اگر کاری بود ببینم هستن یا نه مغازه اش جایی هست که دید نداره به خیابون ...خلاصه ساعت ۶ صبح در حال تلاش برای عکس گرفتن از اون اگهی بودم دیدم نمیشه و عکس کج و معوج میشه گفتم اگهی را بکنم از تیر برق برای همین چندبار بالا پریدم تا دستم بهش برسه (هر کی نصبش کرده بود خیلی قد بلند بوده دستاشم دراز بوده) دستم رسید بهشو و داشتم میکندمش که با صدای هاپ هاپ ریزی سرجام میخکوب شدم فکر کنید ۶ صبح اویزون به تیر برق برگشتم سمت صدا دیدم سگ پاکوتاه و پشمالوی همسایه هست (منم که شجاااااع ها ) سرشو گرفته بود بالا و بهم نگا میکرد شانس اوردم مامان جونش از راه رسید ....این سگه میتونه قشنگ یک متر بپره بالا خیلی هم فرز و سریع هست یه کف دست سگ هستا ولی انقدر زبله که خدا میدونه همیشه هم تا در خونه همسایه باز میشه فرار میکنه بیرون و دنبال عابرها میدوئه هر بار که فرار میکنه صدای جیغ و هوار یه نفر از تو کوچه میاد من نمیفهمم این سگ چرا نباید قلاده داشته باشه محمد انقدر دوستش داره تا محمد رو میبینه میپره بغلش ولی من از هرنوع حیوان خزنده جهنده پرنده راه رونده شنا کننده میترسم ....تررررس هااااا به طور بیمارگونه ای هم میترسم بخصوص از انواع سوسک خصوصا بالدااااار ررش ....محمد ولی نمیترسه خووووش بحالش
بعد اونوقت رشته ای که میخوندم با انواع اقسام جانداران سر و کار داشتیم از موش و مارمولک بگیر تا لاکپشت و کبوتر و گربه و شیر و پلنگ
.
.
پ.ن:
شنبه و یکشنبه انقدر کار داشتم یعنی تا ۱۱ شب وقتی میرسیدم خونه فقط بیهوشی امروز هم برای اینکه کار به نتیجه برسه و زود تموم بشه تا الان ناهار نخورده و فقط کاررکردیم ولی تموم شد بالاخره البته بعد از تاییدیه خیالمون راحت میشه ..
.
.
از خستگی هست یا چی اما امروز حال خوبی نداشتم امیدوارم با استراحت بهتر بشم وگرنه باید تست بدم...
امروز ۵ شنبه هست و من تعطیلم اما به طرز بسیار عجیبی بجای اینکه فول انرژی باشم کاملا بی انرژی هستم تا همین ساعت نه تخت خواب مرتب شده نه فکری برای ناهار کردم نه لباسایی که دیروز شسته شدن اتو و مرتب شدن نه خرید برای خونه انجام دادم فقط یه لیوان چای زنجبیل خوردم شاید کمی سرحال بیام ....از همش بدتر اینکه هنوزم دوست دارم بخوابم ولی خوابم نمیبره وقتی فکر کارهامو میکنم ...چقدر هم از دیروزباد میوزه سررررد ....
از همش بدتر سوال همیشگی هست ناهار چی بپزم ؟
شایدم سفارش دادم از بیرون اوردن شاید هم خودم پختم
یه موزیک شاد بزارم و یه کمی هم صداشو بلند کنم (همسایه هامون نیستن و رفتن شهرشون) شاید انرژیم برگرده
منننننن خسته ام خواببببم میاااد چرا روز تعطیل هم نمیشه خوابید اصلا اگر هیچکدوم از اینکار ها انجام نشه چه اتفاقی قراره بیوفته ؟؟؟؟
چقدر همه چیز تکراریه کاش میشد خونه رو بفروشیم بریم یه خونه جدید یه محله جدید با ادمای جدید کاش میشد ...
چقدر غر میزنی سارا بجای غر زدن پاشو کارتو کن ..
یه کم حافظ بخونم یه کم فاضل نظری بخونم از اون عاشقانه هاش با اون کلمات روح نوازش حتما انرژیم بر میگرده
بهتره به جای این غر زدنا بلند شم و تمام انرژیم را جمع کنم و روز خوبی بسازم با یه لبخند پهن ...
امروز من با دو سه تا هدیه یهویی غافلگیر شدم حالا بگم هدیه ها چی هستن :
۱: یک عدد کیف
۲: یک عدد کتاب
۳: یک عدد روغن مایع اونم بزرگ
...
پ.ن:
تا حالا روغن مایع هدیه گرفتید؟!
شیرینی مربایی برای اولین بار هست پختم ظاهرش بد نیست اما شیرینیش کم بود انگار
من این شیرینی را خیلی دوست دارم مدلهای دیگه اش را هم سعی میکنم بپزم
بار اول که پختم روی اون از این سس شکلاتهای اماده ریختم بسیاااار بد مزه بود
اینبار ولی خودم شکلات بن ماری کردم خیلی بهتر شد