متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۲۱

همیشه بیدار میمونم تا ساعتی از شب رو ..وقتی به ساعت صفر میرسم یاد اون وقتایی میوفتم که ساعت صفر میشد و به رضا میگفتم تا روز بعد شروع نشده  یه آرزو کن وقتی ساعت صفر هست هر ارزویی بکنی براورده میشه یادمه همیشه ارزو میکردم خوشبختیم پایدار باشه و کنار هم باشیم ولی نمیدونم رضا چه ارزویی میکرد ...

برفی زده اینجا و خیلی چیزا و حرفای دیگه که بماند توی صندوقچه دلمان یادگار تنهاییمان ...

۲۰

بیست امین پست این بلاگ هم میشه ماجرای روزی که شیراز برف میبارد

از دیشب برف میزنه اما با ناز و دلنواز میزنه یه جوری نمیزنه که بشینه همچین دلی دل برا خودش میاد اما از ساعت ۱۱ صبح همچین میزنه که نشسته اگر بارون نیاد روش با همکارا هجوم بردیم پشت شیشه ازمایشگاه

از توی محوطه دانشکده پیراپزشکی شیراز هتل هما و پارک ازادی معلومه از محوطه بیرون رو تماشا میکنم یه عالمه ادم برفی متحرک که با احتیاط قدم روی برفا میزارن که لیز نخورن بچه های مدرسه های خیابون سمیه سر و صدای شادشون میاد و اوناییکه که توی پارک گوشه به گوشه عکس و سلفی میگیرن

استاد میفرمایند : به کارتون برسید


۱۹

دارم به این نتیجه میرسم که از همکاری با استادم توی این پروژه انصراف بدم به شدت اعصابم رو درگیر شده و روی معده ام که شدیدا عصبی هست اثر گذاشته تقریبا از وقتی کار شروع شده شبی نبوده با قرص معده نگذرونم ولی از طرفی هم الان درست وسط کار هستیم و حیفه ...

۱۸

اینجا رو باز میکنم که بنویسم از خیلی چیزا خیلی اتفاقات از احساس هام از ترس هام از خوشی هام  از نگرانی ها و دلشوره هام از هر چیزی ولی وقتی بازش میکنم ...

شاید دلیلش تویی

۱۷

باید بتونم خودمو کنترل کنم

خیلی زیاد

منظورم عصبانیت نیست

منظورم هیجان زدگی هست

احساساتی شدن

چیزی که باعث میشه قضاوت کنیم یا قضاوت نابجا کنیم و حرفهای نابجا در مکان و زمان نامناسب به شخص نامناسب بزنیم که باعث اضطراب یا استرس فرد روبرو شود ...

سارا عاقل باش خیلی عاقل

سکوت از همه چیز بهتره در این موارد

اون کوچک هست هنوز

و من تنها هستم

ولی دلیل نمیشه که ...بی خیال اروم باش ارامش بده

...

پ.ن: حس ادمی رو دارم که داره توی باتلاق دست و پا میزنه باید بی حرکت باشم وگرنه بیشتر پایین میرم انقدر پایین که نابود بشم