متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۳۳۹

با بچه ها قرار گذاشتیم بریم به یاد دوران دانشجویی و بی پولی و بی وقتی از این همبرگر ارزون ها ( الان همین ساعت خریدیم دونه ای ۳۷ هزارتومن !!!!) بخریم ....ببین حالا همبرش از چی درست شده باشه خوبه که تو این تورم هر ساندویچش ۳۷ هزارتومن باشه  

.

یکی از اقواممون چندسال پیشا بخاطر خوردن همین مدل همبرگرها مسموم شد و فوت کرد 

.

اگر من مردم برام مراسم یادبود بگیرید 

منو فراموش نکنید


۳۳۸

هروقت کسی فوت میکنه من سنش را با تاریخ تولدم جمع میکنم ببینم من اگر توی سن اون فوت کنم چه سالی میشه

تازه سن فرزند را هم حساب میکنم ببینم موقع فوت من مثلا اون چندساله میشه

حتی اگر جوون تر از من بوده پیش خودم میگم من اگر سن اون فوت شده بودم توی فلان سال بود و الان فلان مدت بود که من رفته بودم



۳۳۷

۱: احتمالا همه مامان ها مثل من هستن قورت دادن قورباغه های بزرگ در رابطه با زندگی بچه هاشون براشون سخت ترین کار دنیاست و منکه از الان توی سرم این مساله وول میخوره که اگر سال دیگه ارشد قبول نشه باید بره سربازی و این یه قورباغه بزرگه که قورت دادنش واقعا کار سختیه اما به خودم میگم این راهی هست که همه پسرها باید برن الخیر فی ما وقع 

.

۲: گاهی از دست خودم چنان عصبی میشم که ....!! نمیدونم چرا یادم میره که نباید به یه سری مسائل فکر کنم بلکه باید دیگه بپذیرشم باورش کنم و بشه بخشی از زندگیم که نمیشه روش حساب کرد اینکه توی ذهنم پرونده رو ببندم را یادم میره  و دچار خطا میشم و مرتب باید به خودم تذکر بدم سارا خانم اون داستان تموم شده خیلی وقته تو نمیتونی دیگه اون پرونده را باز کنی .

.

۳ : حدود یک سالی هست که دچار میگرن شدم اولش نمیدونستم این چه مدل سردردیه که انقدر نامرده بعد از اینکه چندبار دچارش شدم مراجعه کردم به دکتر و گفتن که میگرن هست و برای مواقع حمله بهم مسکن دادن حالا یکی دوماهی هست فاصله حمله ها از دو سه ماه یه بار به ماهی دو بار رسیده و این اخری که قشنگ نابود کننده بود حدود ۴ ۵ روز طول کشید و حتی اون مسکن ها هم جواب نمیداد یعنی فقط برای مدت ۲ ساعت جواب میداد .

.

۴: حالمان خوب است 

روزگارمان به نیکی میگذرد 

مشکلاتمان مثل همه مردمان ست 

مادری میکنیم 

پدری میکنیم 

فرزندی میکنیم 

بندگی میکنیم ...


۳۳۶

رفتم خونه مامان 

دلمه خوردیم  با رب انار

از حرفها و کارهای امیرعلی ۶ ساله خیلی خندیدیم به مامانش میگفت شما منو فراموش کردید مامانش میگفت چرا اینو میگی میگفت چون برای من گوشی نت دار نمیخرید 

سرناهار به داماد گفتیم توی سالادش سم ریختیم 

عکسایی که یکی از همکاران از کوهنوردی هفته پیش انداخته بود رو با خواهرا دیدیم  از ژست های شاهکار بچه ها کلی خندیدیم  

باقالی پختیم و با گلپر و ابلیمو خوردیم 

پارچه ای که خواهرم خریده بود و دیدیم قراره باهاش لباس محلی بدوزه برای وقتاییکه خانواده شوهرش عروسی دارن شوهرش از اقوام محترم لر هستن چه لباسایی که دارن ....شب عروسی و حنابندون همین خواهرم جشنواره رنگ بود انقدر که لباساشون خوشکل بود 

خونه مامان یه تیکه از بهشت هست 



۳۳۵

توی کمدی که قند و ماگ ها را میزاریم یکی از همکارا عووود گذاشته الان قند ها و ماگ ها همه بوی عود گرفتن ...همینقدر حال بهم بزن ...اومدیم چای بخوریما ...اخه جای عود اونجاست هیشکی هم گردن نمیگیره اینکار رو احتمالا کار ارواح هستش...

.

وارد چالش پر سود و منفعت تیلو میشویم بلکم بتوانیم از میزان شکلات خوردنمان بکاهیم  و اندکی وزن کم کنیم .

به سیبیلو هم پیشنهاد دادم تو هم بیا وارد چالش شو میگه فعلا امتحان دارم  اخه اینم شد دلیل ؟؟؟؟؟