متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۳۷۸

الان که نزدیک به ساعت ۱۱ صبح هست دمای هوای شیراز در فضای باز ۱۳ درجه هست و اصلااااا و ابدا سرد نیست ولیییییی شما تشریف بیارید داخل ازمایشگاه ما تا متوجه بشید دمای اینجا احتمالا بالای ۵۰ درجه هست یعنی هم شوفاژ ها باز هستن هم گرمایش اسپلیت ها و هم همکاران محترم لباس گرررم پوشیدن و در ها رو هم بستن ...چند روز پیش انقدر اونها در رو بستن و من باز کردم که اخرش نزدیک بود دعوامون بشه حالت تهوع از اینهمه گرما و بخصوص باد گرم اسپلیت که باعث کم شدن اکسیژن محیط هم میشه به ادم دست میده ....لادن میگه گناه دارن سردشونه حالا خودش از گرما لپاش گل انداخته بود رسما سونا راه انداختن ..از بالا اومدن بهمون گفتن چرا اینجا انقدرررر گرمه ولی یکی نیست بهشون بگه اون اسپلیت ها و شوفاژهای با دمای بالا را ما روشن نکردیما اونا مرکزی هستن دماشون را کم کنید خدایی امسال واقعااا شیراز گرم بود اصلا پاییزی و زمستونی نبوده که تا الان خدا بهمون رحم کنه بارون هم که اصلا نباریده اینجا 

.

پ.ن: 

امشب جراحی دوم را انجام میدم سمت مقابل (بار قبل سمت چپ و اینبار سمت راست) ساعت ۸ شب و وقت بسیار بدی بهم داده تا برگردم خونه ساعت ۱۱ شب شده 

۳۷۷

روز شنبه ساعت ۶ و نیم عصر بود که فکم را جراحی کردم  الان بعد از گذشت بیش از ۷۲ ساعت هنوز مقداری تورم هست اما مساله اینه که از دیشب به طرز عجیبی پوست صورتم در نواحی جراحی شده میسوزه سوزش دردناک نمیدونم تجربه این سوزش دردناک را داشتید یا نه شبیه سوختن با سرما و یخ ...و هیچ نوع مسکنی تا الان ارومش نکرده نه ضد التهاب ها و نه بقیه ...درد توی ناحیه مفاصل فک قسمت گیجگاه کنار گوشها فکر میکنم طبیعی باشه چون خب ۳ ساعت دهان تا اونجاییکه جا داشته باز بوده و حسابی هم ملتهب بوده و هنوزم هست ....بخیه ها رو یکشنبه میکشه و ادامه کار که نمیدونم اون چقدر طول میکشه و قراره چی بشه ...

.

پ.ن:

 راه حلی برای کاهش این سوزش دردناک وجود داره؟؟؟؟ 



376

دیشب عقد دختر عمو بود با یه داماد بی نهایت خجالتی 

چونکه شب یلدا بود دختر عمو خواسته بود که تم یلدا لباس بپوشیم و خیلی باحال بود 

تا ساعت ۳ صبح بزن و بکوب بود انقدر که دیگه خود دیجی خسته شد و گفت خدافظظظظ ولی با جیغ و هوار حضار مواجه شد و یه دوتا اهنگ دیگه زد 

خوبیش این بود که تالار مجلسشون نزدیک خونه ما بود 

اجیل و انار و هندوانه هم به مهمونا دادن ولی خب حیف بود نمیشد انار خورد دون شده نبود و بصورت برشی بود با اون وضعیت چیتان پیتان فکر کن انار هم بخوری ولی ته اجیل ها رو دراوردیم 

توی منو شام کشک و بادمجون هم بود که خیلی خوشمزه بود 

ولی بسییاااااااار سرد بود بسیاااااار ها 

تا وقتی فعالیت داشتیم خوب بود ولی همینکه مینشستیم خیلی سرد میشد و متوجه شدیم تالار چیلرها رو روشن نکرده میگفت جمعیت باشه گرم میشه نیازی نیست دیگه مامان عروس یعنی زن عمو دعواشون کرد و اونا هم چیلرها رو روشن کردن و بهتر شد 

احتمالا اول اسفند عروسیشون هست 

دیشب  اخرین دختر عمو ( دختر ته تغاری ورثه) میگه سارا جون بیا با من عکس بگیر بعد دیدم امروز توی استوری اینستاگرامش عکس رو گذاشته بعدم نوشته: ته تغاری و هد فامیل این ته تغاری از پسرم کوچکتره 

دیشب طبق روال هر سال هم خونه مادررضا یلدا بود و خب چونکه پسرم با من مراسم عقد نیومد رفت پایین پیش پسرعمه ها و عموهاش به اونم خوش گذشته بود 

.

پ.ن: 

همونطور که حدس میزدم شرکتی که پسرم برای کار میرفت بعد از اتمام پروژه توی دستشون با پسرم قطع همکاری کردن اونم دقیقا چهارشنبه ۲۹ آذر که قرار بود مثلا فرداش باهاش قرارداد امضا کنن نامردا حتی حق الزحمه اون ۴۰ روزیکه پسرم براشون کار کرد رو هم بهش ندادن از ۸ صبح تا ۴ ساعت رسمی و گاهی تا ۸ ۹ شب هم میموند کار میکرد  دریغ از هزارتومن 

خیلی هم حالش گرفته شد چونکه اصلا فکرشم نمیکرد جوابش کنن ولی خب اینم توی دفتر تجربه هاش ثبت شد ...


۳۷۵

خوابها رو جدی بگیریم :

خواهرم میگفت چندبار خواب دیده بود که به طور واضحی بابا بهش گفته بوده ماشین دست محمد نده خواهرم میگفت بابا را ندیدم اما صداش میومد ..گفتش  متعجب بودم چرا همچین خوابی میبینم  اهمیتی ندادم به خوابم ؛گفتم حتما تو ناخوداگاهم فکر بابا بودم اینجور خواب دیدم  

.

دو سه روز پیش ماشین دست پسرم بود و تا اخر شب کلی کار داشت وقتی اومد خونه گفتش مامان ماشین خاله یه صدایی میده انگار شل و ول هست چرخ هاش  منم بردم به دوستم نشون دادم بهم گفتش که از لنت ترمزش هست و باهاش بیشتر از ۶۰ تا نرو و کلا هم باهاش تو سرازیری و مسافت زیاد نرو 

.

ما خودمون تعمیرگاه داریم روز شنبه ماشین را برد تعمیرگاه و بعد از بررسی دامادمون با چشمای گرد شده به پسرم گفته بود میدونی خدا چقدررررر بهت رحم کرده پسر لنت ترمز ماشین کاملا تموم شده و تسمه تایمشم باید عوض بشه هر لحظه ممکن بوده ترمز ول کنه و ماشین از کنترل خارج بشه 

.

اون خوابی که خواهرم میدید اونم چند شب پشت سر هم ...

انگار نگرانی پدر و مادرا هیچوقت تمومی نداره حتی وقتی زمان و مکانشون از دنیای ما جدا میشه 


۳۷۴

بعد از مدتها به شغل مورد علاقه اش توی شرکت با کلاس و یه خیابون باکلاس تر رسیده که لازم نیست برای رفت و امد هم از اسنپ استفاده کنه و با مترو و کمی پیاده روی میتونه بره شرکت ساعت کاریش خوبه (۸ صبح تا ۴ عصر)و فعلا یک ماه ازمایشی هست تا ببینیم چی میشه هر چند چشمم اب نمیخوره( چون چندبار دیگه هم برای جاهای دیگه کار فرستاده بود حتی یه جایی رو تا مدارک هم رفته بود اما یهو خبری ازشون نشد دیگه ....در واقع همش به خودم میگم نکنه از اون شرکت هایی باشه که یک ماه یک ماه کاراموز میگیره بدون حقوق و اینا بعد که کارش انجام شد میگه برید و خبری از قرارداد نباشه)

.

شنبه هفته پیش که اگهی اشون را دیده بود براشون روی هارد نمونه کاراشو فرستاده بود و یکشنبه صبح که رفته بود هاردش را تحویل بگیره بهش گفته بودن دوست داره که از همین امروز باهاشون همکاری بکنه؟ و خب پسرک هم از خدا خواسته  گفته بود اره فعلا تا ۲۰ اذر گفتن ازمایشی

.

شرکت های توی اون خیابون معروف معمولا شرکت های استخوان دار و با سابقه ای هستن  دل بستیم به خیر و صلاح خداوند 

.

پ.ن: حالم خیلی گرفته هست سر یه اتفاق و این اتفاق دیشب ساعت ۹ افتاد و انقدرررر حالم گرفته شد که نتونستم شام بخورم و حتی لقمه اول توی دهنم را قورت بدم تا مشخص شدن تکلیف اون اتفاق همچنان حالم به شدت گرفته خواهد بود امیدوارم به خیر بگذره اونم توی این وضعیت من ...توکل به خدا