متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۹۸

سرم درد میکنه

چشمم درد میکنه

خسته ام

خوابم میاد زیاد

استرس دارم زیادتر

نگرانم برای همه چیز

چقدر چشمام درد میکنن

گرمم هست

چاق شدم تپلوی زشت

باید بخندم 

چقدر حرف دارم بزنم

خوبم

بدم

نمیفهمم خودمو

غرر غررر غررررررر خیلیییییی غرررررر

کلی حرف نزده 

دلم میخواد زاااار بزنم اما دلمم نمیخواد زار بزنم چه معنی داره ..

مهرداد کیا یه استوری گذاشته تو پیجش درباره هپروت وسط ابرها خیلی حال خوشی بود اون فضا ..

باید یه مدت نقطه بشم یه نقطه خیلی کوچیک ..

خستگیییییییی 

پ.ن:

پسرم لاغر شده دوستشم همینطور انقدر که استرس اخر ماه رو دارن برای کنکورشون

#  کنکور

#  کرونا

#  غررر زنانه



۹۷

سکانس اول:

دبیرستان فرزانگان شیراز

من و فاطمه فرجادیان و دوستان دیگر

سال ۷۷ اخرین سال دانش اموزی سال کنکور و پیش دانشگاهی

سکانس دوم :

سال ۷۷ :

من نامزدی و عقد بعد از کنکور

فاطمه فرجادیان قبولی در رشته شیمی

سال ۷۹:

من  ازدواج و عدم ثبت نام در رشته پرستاری که قبول شده بودم

فاطمه: دانشجو

سال ۸۴

من : قبولی در دانشگاه رشته بیولوژی بعد از ۶ سال دوری از درس

فاطمه دانشجوی دکترای شیمی پلیمر

سال ۸۶ :

ازمایشگاه شیمی آلی دانشگاه شیراز :

من: دانشجوی ترم ۶ کارشناسی بیولوژی

فاطمه : استاد من در ازمایشگاه شیمی دانشگاه

....

من اون روز صبح وقتی فاطمه رو توی کلاس دیدم و اونم منو دید هر دو شوکه بهم نگاه میکردیم ..از احوالات هم پرسیدیم اونم تازه عقد کرده بود باورم نمیشد که فاطمه رو ببینم فکر میکردم اصلا ایران نباشه ..

من و فاطمه همکلاسی های سابق و استاد و شاگرد اون روز و دوستان دوباره الان ....

...

پ.ن: خانم دکتر فاطمه فرجادیان

من : خانم فلانی


پر هستم از هزاران حرف

و لب هایی

که خاموش هستند

و دخترکی دلتنگ

که موهایش را باد نوازش میکند

نه معشوقش ...

....

پ.ن:

در گذار از روزها

۹۶

شیشه عینک طبی ام ازش جدا شد و افتاد و خیلی شیک و مجلسی پامو گذاشتم روش و خاکشیر شد بعد اومدم ببینم چطوری یهو شیشه افتاد فریم عینک هم شکست پیچ خیلی ریز کنار فریم افتاده بود و متوجه نشده بودم ...به همین سادگی ۳ تومن عینک نازنینم به فنا رفت حالا من بدون عینک چه کنم

بدون عینک فاصله دومتری رو  نمیتونم بخونم حتی اگر درشت باشه  غیر از اینکه عصب چشمم سریع ملتهب میشه ..

اخه الان موقع شکستن عینک بود


۹۵

 خانواده ما یعنی من و ۳ خواهرم و مادر و پدرم یک خونه ویلایی داشتیم که خونه بچه گی های من بود از۳ سالگی تا سال اول دبیرستان رو اونجا زندگی کردم یه خونه ۴ خوابه خیلی بزرررگ با حیاط بزرگ و یک استخر که تابستونا محل بازی ما بود اون خونه رو فروختیم به یکی از اقوام و خودمون جای دیگه خونه خریدیم

حالا دختر عمو دقیقا چسبیده به خونه بچگی های ما خونه اجاره کرده

انقدرررر دلم میخواد برم ببینم اون خونه هنوز همونجوری سرجاش هست یا نه ؟؟ اون درختای انار باغچه ریسه های ابشار طلا و لاله عباسی های ایوون ها اون تاب زیر درخت ها و اون استخر ..

....

پینوشت:

خونه پدری من توی منطقه  خاص ییلاقی شیراز هست(شمال غرب و دامنه کوههای دراک) فاصله این منطقه با خود شیراز با ماشین ۱۰ تا ۱۵ دقیقه مسافت هست و نام فامیل من برگرفته از همون منطقه هست ..یکی از خواهرام سه تا از عموهام و عمه ام و بچه های عمو و عمه ام خواهرشوهرها و محل کار برادر شوهرام و همچنین مزار پدرم اونجاست و اونها  هنوز همونجا زندگی میکنن باغ خانوادگی ما هم اونجاست و منزل پدربزرگم که خودش با دستای خودش ساخته و احتمالا قدمتش ۹۰ ساله باید باشه پدربزرگم حتی سنگهای پرچین و دیوارای خونه رو خودش از کوه میاورده و میشکسته  اخیرا یعنی ده سالی هست جزو مناطق و نواحی شهرداری شیراز شده ...

ما یعنی من و ۳ خواهرم هنوز اونجا از میراث پدری زمین هایی داریم

اب و هوای اونجا بینظیره