ان مرد و پسرم سید هستن و ما منتظر عیدی تپل از خانواده ان مرد هستیم هر سال میدن عیدی رو ندن هم من از صبح علی الطلوع در خونه اشون هستم توی خانوادشون فقط من و جاری اخر از سادات نیستیم همه دخترها پسرها دامادها و دوتا از عروس ها و همه نوه ها از سادات هستن ...مادر شوهر و پدر شوهر هر دو سادات هستن ..
چقدرررر بدهست ..چقدر بدهست ...چقدر بدهست
شرمنده بشی اونم اینطوری ...
چقدر حالم گرفته هست
کاش و هزار ایکاش
خیلیا مثل من هستن همین حس رو دارن
متاسفم عزیزدلم..
#سفر ..کیش ..شمال ..اصفهان..کرونا
#آرزوها
سودابه ..سودی ..دوست و همکار من متاسفانه کرونا مثبت شده و دیروز که بهش زنگ زدم به شدت سرفه میکرد و صداش گرفته بود ..سودابه تالاسمی مینور هست و ایمنی بدنش نرمال نیست ...هفته پیش میگفت که کمی کسالت داره و از همون روز هم خدا رو شکر نیومد ازمایشگاه ..تا روز یکشنبه که جواب تستش اومد و مثبت اعلام شد ..
مبخواستم غر بزنم از گرما حتی نوشتمش ولی حین نوشتن یاد پدران و مردها و جوان ها و پیرها و بچه هایی افتادم که توی افتاب و گرمای وحشتناک کار میکنن تا نونی سر سفره ببرن ...
جلوی کوره ها
توی گود تعویض روغن و تعمیرات
توی معادن
توی اون تاکسی ها و جاده ها
کادر درمان با اون لباس ها
دستفروشها و دوره گردها
کوره های اجرپزی
بچه های سر چهار راه ها
کشاورزا و دامدارا
کارگرا و مهندسین سکوها
و هزاران نفر دیگه ....
وقتی به مردان بزرگ و کوچک و زنان بزرگ و کوچکی فکر کردم که توی گرمای زیاددو سرمای زیاد کار میکنن برای کمی پول و دم نمیزنن از خودم خجالت کشیدم ...
خدایا هزاران بار شکرت برای همه چیزهای خوبی که بهمون دادی و ما فقط غر میزنیم ..
#شکرگزاری