متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۳۸۴

دهم اسفند که میشد ۵ شنبه با ورثه توی باغ قرار یه دورهمی زنونه داشتیم اما از دو روز قبلش بسیاااااار هوا سرد شده بود و خب باغ هم توی منطقه ای هست که دمای اون از شیراز چند درجه سردتره با اینکه ویلا و وسایل گرمایشی هست اما ترجیح دادن دورهمی را کنسل کنن دقیقا از عصرش بود که یکی یکی شروع شد: سه تا کرونا شدید، دختر عمویی که قراره بعد از عید عروس بشه ابله مرغان  ،خواهرزاده اش ابله مرغان، خواهرزاده های خودم و خواهرم سرما خورده و کلا ورثه پِت شدن تا همین الان که دارم مینویسم هنوز هیچکس خوب نشده فقط خدا رحم کرد دور همی کنسل شد وگرنه ما هم میگرفتیم، اوناییکه کرونا گرفتن کیش بودن و قشم و اوناییکه سرما خوردن و ابله شدن از مدرسه و مهد بچه ها گرفتن

.

پ.ن: روزهای اخر سال هست و اندکی سر ما شلوغ هست به این ها اضافه میشه کارهای خونه تکونی که صد البته هزار سال طول میکشه تا من انجامش بدم 

.

۲: بسته های پستی ام هیچکدوم نرسیدن اون سفارش از اینستا هم که چند وقت پیش داده بودم و گفتم همه میگن کلاه بردارن هیچ خبری ازش نیست پول نازنینم 

.

۳: پرده ها را شستم و اتو کردم و اویزون شدن دیوارها را تمیز کردم و قالی ها را از قالیشویی تحویل گرفتم و بسیااااااااار تمیز شدن دستشون درد نکنه اتاق ها مرتب شدن و تمیز حتی  زیر سرویس خواب و کمدها و پشتشون و دیوارهای اتاق ها،  پتوها و روتختی ها و چادرنمازها و همه شسته شدن ظرفای مهمون و اینا شسته و سلفون پیج شدن که گرد و خاک نگیرن کارای اشپزخونه ۸۰ درصد انجام شده و متاسفانه با نهایت تاثر و تاسف جاروبرقیم با صدای مهیب و بلند شدن دود ازش به ملکوت اعلی پیوست  و من الان جاروبرقی ندارم  و منتظرم سرماه حقوق و اینا بدن ببینم میتونم یکی بخرم 

.

۴: امسال قورباغه های بزرگی قورت دادم بار مالی زیادی روی من هست که امیدوارم با گرفتن این وام اخر که البته نمیدونم کی میدنش بهم  (امیدوارم وقتی بدن که بدرد بخوره )بتونم سبک کنم این بار را و دوتا از وام هایی که الان دارم قسطشو میدم تسویه کنم و فقط بمونه این وام و یه وام کوچولو که قسطش سبکه و ۴ تا دیگه بیشتر ازش نمونده 

.

و یه عالمه حرف دیگه که مجال گفتنش نیست ....

383

روز دوشنبه ساعت حدودای ۱۲ خواهرم زنگ زد که سارا تو امروز با مامان حرف زدی؟ 

گفتم نه جمعه که دیدمشون دیگه تماس نداشتم 

گفتش ساعت ۹ صبح من تماس گرفتم گوشی جواب نداده و از ساعت ۱۱ و نیمم هر چی تماس میگیرم جواب نمیده 

گفتم خب حتما جایی بودن ( مامان جان وقتی میرن خرید خونه نزدیک خونشون گوشی را با خودشون نمیبرن و گاهی که توی تراس یا مشغول کار خونه باشن متوجه زنگ نمیشن عموما هم کاری با گوشی ندارن من بارها شده ساعت ۱۰ صبح تماس گرفتم و ایشون فردا صبحش اگرررر یادشون مونده باشه پاسخ دادن چون اخرشبها گوشی را چک میکنن واتس اپ و اینا هم کلا جواب نمیدن مگرررر چی بشه ) 

به خواهر میگم به تلفن خونه زنگ بزن گفتش زنگ زدم جواب نداده و از شدت نگرانی صداش میلرزید بهم میگه میری خونشون اخه تو کلید خونه را داری میگم باشه ولی مطمئن باش طوری نیست 

به اون یکی خواهر هم زنگ زده به شوهر خودشم که سرکار بوده زنگ زده 

و دو دقیقه بعد از اینکه تماسش با من را قطع کرده دوباره زنگ زد که سارا رسیدی !!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟  

گفتم عزیززززم نگران نباش نه خب من باید پاس بگیرم اسنپ بگیرم لباس بپوشم ( اونجا من مانتو را با روپوش عوض میکنم  ) میگه زودباش!!!!!! 

دو دقیقه بعد دوباره تماس : سارا رسیدی؟؟؟؟؟؟ (واقعا عصبی شده بودم )

.

از اون طرف یه تلفن به ازمایشگاه شد از یه مرکز نمونه گیری (ما مرجع هستیم) که جواب  ازمایش نوزاد فلان که شما فرستادید انقدر هست و ما انقدرشده جوابمون( یه جواب فاصله دار فجیع)  و این اختلاف چیه و فلان ....هیچی حالا این وسط خواهرمم هی تماس میگرفت  از اون طرف بچه ها شروع به گشتن جواب ها و فکس ها کردن وووووو یهو در باز شد و یه خانم عصبانی و عربده کشان که اگرررر بچه من عقب مونده شد شما مقصرید و فلان و اینا ....خواهرمم زنگ رو زنگ که رسیدی( هنوز حتی اسنپ هم نگرفته بودم:((( )  دیکه اون خانم را اروم کردن دوستان منم اسنپ گرفتم و این وسط دستام سررررد و خیس و ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود ( متاسفانه من چون سابقه حمله پنیک دارم حس کردم داره حالم بد میشه ) لادن بهم اب داد اسنپ رسید و دقیقا سر کوچه مامان اینا مامان خانم تماس گرفتن  و حالشون خوب بود و گفتن بار اول که ندا تماس گرفته خرید بودن بعد از اون بار دوم ساعت حدودای ۱۲ رفته بودن دوش بگیرن و نشنیدن و وقتی  گوشی را چک کردن  بیش از ۲۰ بار خواهرم پی در پی یعنی بدون فاصله زنگ زده بوده  گفتم مامان جان چرا پس تلفن خونه را جواب ندادید گفتش کسی تماس نگرفت ( خواهرم گفته بود تماس گرفته  با خونه ) زنگ زدم به ندا میگه نه من با خونه تماس نگرفتم فقط با گوشی .... بعدم مگه اینجورررر گریه میکرد اصلا یه هول و لایی به دلمون انداخت همه شهر رو هم خبر دار کرده بود واقعا از کارش لجم گرفته بود شوهر بیچاره اش رو هم از کار کشونده بود که دیگه من تماس گرفتم گفتم برگردید و نیاید اون دوتا خواهر دیگه امم حسابی نگران کرده بود بعد هم میفرمایند: دست خودم نیست من حساس هستم  

قصد نداشتم برگردم سرکار اما دوباره از یک مرکز شهرستان  تماس گرفته شد چرا جواب های ما رو فکس نمیکنید میگم چیزی برای ما نیومده میگه چراااا ( با طلبکاری و داد ) من همه نمونه ها ثبت کردم میگم خب ثبت کرده باشی ارسال رو زدی ؟؟ میگه اره ثبت کردم میگم عزیززززم ارسال نشده برو فلان جا ببین ارسال شده میگه خودم ثبت کردم واقعا دیگه عصبانی شده بودم بعد از چندسال نمیدونه فقط ثبت کافی نیست و باید دگمه ارسال را بزنه میگم برو صفحه مورد نظر ثبت را زدی درست اون پایین یه چیزی هست به نام ارسال نمونه اون رو هم باید بزنی تا نمونه برای ما ارسال بشه و میفرمایند عهههه اره ببخشید 

یعنی روز هیجان انگیزی را پشت سر گذاشتیم 

.

پ.ن۱: ما هر چی درباره نوزاد اون خانواده گشتیم چیزی نیافتیم و دیگه هم از اون مرکز تماس نگرفتن ما طی دوماه گذشته اصلا تیرویید بالا ثبت نکرده بودیم نمیدونم این از کجا پیدا شد هنوز که جوابی ندادن ...

.

پ.ن۲: جمعه دیگه ازمون ارشد هست و من کوچکترین امیدی به قبولی این پسر ندارم اندازه یه خط هم درس نخونده

۳۸۲

یه خرید از یه سایت انجام دادم که البته هنوز به دستم نرسیده ولی گویا پروسه خیلییییییییی طولانی مثلا دو سه ماهه داره برای تحویل و اینکه دقت نکرده بودم به کامنتهاشون گویا همه ناراضی ان و اونها رو کلاهبردار و اجناسشون را بدرد نخورترین (اشغال در واقع) میگن و منکه الان  شدیدا پشیمون هستم ولی کاری هست که شده میلیونها بار به خودم گفتم خرید اینترنتی نکنما ....امیدوارم واقعا اینجور نباشه و پولم هدر نشه 

.

من رابطه خوبی با ترشی ها ندارم مگر موارد خیلی خاص اما الان ترشی انبه خوشمزه ترین ترشی ای هست که خوردم 

یه خوراکی بی نهایت معرکه 

چرا تا حالا امتحانش نکرده بود واقعا


۳۸۱

نذری یا بیرون بر یا کلاس درس؟!؟! مساله اینست....

یه خواهرزاده کلاس اولی دارم که معلمشون کارای عجیب غریبی میکنه 

مثلا  برای اموزش حرف (خ) هر کس یه مدل خورشت بیاره  با عروسک خرگوش یا خود خرگوش زنده

یا 

برای حرف (قاف) حتما چهار گروه بشن و هر دو گروه قیمه و قورمه سبزی اونم با پلو هر گروه پلو و خورشت برای ۶ نفر بپزه 

یا 

برای حرف (چ) هر کس باید یه ساندویچ بیاره با چیزای دیگه 

یا 

برای جشن اسم حتما باید کیک تولد و کلاه تولد و وسایل تولد بیارید 

.

خواهرم میگه نمیدونم اونجا کلاس درسه یا رستوران 

از حرف قاف به اینور هیچکس اهمیتی نداده به خرده فرمایشات خانم معلم و ایشون ویس دادن که گویا دوست ندارید بچه هاتون با سواد بشن وگرنه همکاری لازم را میکردید:((

حالا مدرسه یک مدرسه غیر دولتی هست که قشری در اون تحصیل میکنن که از نظر مالی ضعیف نیستند که خب ادم بگه حالا عیبی نداره مدرسه ای هست که بچه های ضعیف داره و غذای خوب نمیخورن بپزیم ببریم به بهانه درس اونا هم چیزی بخورن جالبترش اینه وسایل و چیزای خوب را برمیدارن خانم معلم و به بچه ها نمیدن و چیزای تهیه شده نباید فقط به تعداد بچه های کلاس باشه و باید به تعداد اعضای دفتر مدرسه هم باشه :(( 

.

من اصلا تا حالا همچین چیزی ندیده بودم چه موقع مدرسه پسرم که اونم غیر دولتی میرفت نه بچه های بقیه فامیل که دولتی یا خصوصی میرن این خواهرزاده ام اولین موردی هست که دارم میبینم معلمش همچین تزهای شگفت انگیزی میده 

بنظرم تدریس های زمان ما خیلی بهتر بود بچه های الان اگر مادراشون نباشن یا کمکی نداشته باشن واقعا چیزی از کلاس یاد نمیگیرن و بیسواد میمونن در حالیکه ما بدون کمک والدین واقعا با سواد میشدیم الان بیشتر به حواشی و لوس بازی پرداخته میشه تا اموزش درست و حسابی ....پرورش هم کلا فقط تبدیل به یک کلمه تزئینی شده و کلا فراموش شده 

.

پ.ن: 

۱:

۴ اسفند امتحان ارشد هست و این پسر حتی نیم نگاهی هم به درسها نمیندازه دوباره هم رفته یه جای دیگه درخواست کار داده 

دوستش هم گفته که برای عقد داداشش پسرم بره عکاسی کنه براشون 

یعنی همه کار میکنه جز درس خوندن برای ازمون 

.


۲:

یه قورباغه خیلی بزرگ را امسال قورت دادم(کارای دندانپزشکی) که فکرشم نمیکردم از پسش بربیام ولی شد البته هنوز روکش های ایمپلنتها را نذاشته و فقط جراحی اشو انجام داده (یعنی یه وضعیت نابهنجاری هست چون چندتا دندان هست و توی دید:(( )  

.

۳: 

اخرین بار دوشنبه هفته پیش رفتم دندانپزشکی و متوجه شدم دکتر سرماخوردگی دارن و نمیدونم چطوری از پشت دوتا ماسک و شیلد من ازشون گرفتم اونم به این سرعت...

.

ویه چیزایی و یه حرفایی که میمونه گوشه دل ادم 




۳۸۰

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.