متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۲۲

صدای منو از شیراز میشنوید:

از سرکار که برگشتم هنوز در خونه رو کامل نبسته بودم که زمین و زمان با قدرت زیادی شروع به لرزیدن کرد طوریکه ظرفها ریخت توی سینک ظرفشویی اینه قدی اتاق شکست و لوستر چنان تکونی میخورد که گفتم الان میوفته و من شوک زده و ناباورانه توی چهارچوب در خشکم زده بود و فقط با ضربان بالای قلب و دستانی لرزان صلوات میفرستادم و حس میکردم الان هست که همه چیز اوار بشه انقدر که شدید بود ...چیزی حدود ۶ ریشتر اعلام شد در عمق ۷ کیلومتری زمین در فاصله مستقیم ۴۱ کیلومتری شیراز ...

پنجره اتاق ها و حال خونه ما بزرگ هستن و رو به کوه زیبای دراک شیراز باز میشه انقدر نزدیک که حس میکنی میتونی دستتو دراز کنی و از برفای کوه برداری و این کوه زیبا به خاطر برف صبح ها تبدیل به عروس سپید پوش شیراز شده و شبها با لباس نقره ای و براقش توی دل تاریکی میدرخشه واقعا درخشش داره و من بار اول هست از چیزی در شب ذوق زده میشم اونم کوه نقره ای براق دراک توی حجم سیاه شب های زمستان ...تا کی بهار شود و دامن کوه سبز و اواز گنجشکها براه ...

...

خسته هستم ولی هستم ...

خلاص

۲۱

همیشه بیدار میمونم تا ساعتی از شب رو ..وقتی به ساعت صفر میرسم یاد اون وقتایی میوفتم که ساعت صفر میشد و به رضا میگفتم تا روز بعد شروع نشده  یه آرزو کن وقتی ساعت صفر هست هر ارزویی بکنی براورده میشه یادمه همیشه ارزو میکردم خوشبختیم پایدار باشه و کنار هم باشیم ولی نمیدونم رضا چه ارزویی میکرد ...

برفی زده اینجا و خیلی چیزا و حرفای دیگه که بماند توی صندوقچه دلمان یادگار تنهاییمان ...

۲۰

بیست امین پست این بلاگ هم میشه ماجرای روزی که شیراز برف میبارد

از دیشب برف میزنه اما با ناز و دلنواز میزنه یه جوری نمیزنه که بشینه همچین دلی دل برا خودش میاد اما از ساعت ۱۱ صبح همچین میزنه که نشسته اگر بارون نیاد روش با همکارا هجوم بردیم پشت شیشه ازمایشگاه

از توی محوطه دانشکده پیراپزشکی شیراز هتل هما و پارک ازادی معلومه از محوطه بیرون رو تماشا میکنم یه عالمه ادم برفی متحرک که با احتیاط قدم روی برفا میزارن که لیز نخورن بچه های مدرسه های خیابون سمیه سر و صدای شادشون میاد و اوناییکه که توی پارک گوشه به گوشه عکس و سلفی میگیرن

استاد میفرمایند : به کارتون برسید


۱۹

دارم به این نتیجه میرسم که از همکاری با استادم توی این پروژه انصراف بدم به شدت اعصابم رو درگیر شده و روی معده ام که شدیدا عصبی هست اثر گذاشته تقریبا از وقتی کار شروع شده شبی نبوده با قرص معده نگذرونم ولی از طرفی هم الان درست وسط کار هستیم و حیفه ...

۱۸

اینجا رو باز میکنم که بنویسم از خیلی چیزا خیلی اتفاقات از احساس هام از ترس هام از خوشی هام  از نگرانی ها و دلشوره هام از هر چیزی ولی وقتی بازش میکنم ...

شاید دلیلش تویی