متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۴۰

عاااقااا من امروز تا حدود ساعت ۱۰ دقیقه به  ۲ ظهر حالم خوب بودا توی محل کار رفتم واسه خودم یه چای سبز اوردم احساس سرگیجه کمی داشتم ولی روی صندلی که نشستم حس کردم گلوم کیپ شدو زبانم سنگین شد انگار خواب رفته بود زبانم به شدت ضعف کردم  مزه تلخی توی دهانم پیچید و تا اومدم از جام بلند بشم سرم گیج رفت و دوزانو خوردم زمین و ...

الان خیلی بهترم ولی هنوز حس سنگینی زبان و زخم توی گلو دارم

نمیدونم چرا اینجوری شدم اصلا اولین باره همچین حسی دارم ..


۳۹

جالبه که عدد پست با سن من یکی شده در این تاریخ :

اونروز ۴ شنبه بود هوا سرد بود و من دختری ۱۹ ساله بودم موهایی قهوه ای بلند تا گودی کمر و فر داشتم بابا اجازه نمیداد کوتاهشون کنم  گاهی صدام میزد ثریای من اخه اسم مادرش ثریا بود و موهای من درست مثل ثریاش بود همیشه برام میخوند : هزار تا گل پیدا میشه تو دنیا اما یکیش سارای من نمیشه ... بزرگترین نوه در خانواده مادری و همچنین پدری بودم و هستم اونروز چهارشنبه من لباس سپید ارزوهایم را پوشیدم و دست در دست مردی ۲۹ ساله گذاشتم که چشمانی درخشان و زیبا و دستانی گرم داشت..از ان روز تا به امروز مانده ام حتی با نامرعی شدن اون چشمهای درخشان و دستهای گرم ..

ان روز :

چهارشنبه ۱۰ اسفند ماه ۱۳۷۹ شمسی بود که من ازدواج کردم

باغ عفیف آباد شیراز

۳۸

هتل ه ..روبروی محل کار ما هست بیمارستان ع.. هم چسبیده به ما پارک ازادی هم روبرومون هست یعنی ما هر روز کانون کرونا در شیراز خدمت بشریت هستیم

بیمارستان ع ..رو قرنطینه کرونا کردن برای بستری

هتل معروف و مشهور مذکور هم دیروز جلو چشمای ما یه اتوبوس بزرگگگ مسافر چشم بادومی پذیرش کرد اینو باید کجای دلمون بزاریم ایا حقشه برم هتل هماشونو بترکونیم چه وضعشه اخه

اقااااا اگر من کرونا گرفتم یاد منو گرامی بدارید لطفا

...

سیستم انگشت زدن برای حضور و غیاب ممنوع شده و دوباره کارت میزنیم بازم گرفتاری من با کارت

نمیدونم یادتونه یانه چند سال پیش  خاطره روزی رو نوشتم که درحالیکه به شدت عجله داشتم برای سوار سرویس شدن هر چی کارت میزدم ثبت نمیشد اقاااا ما عصبانی و حرصی و راننده سرویس هم مرتب میگفت خانم بیاید دیر شد نگهبانی گفت  بدید من براتون بزنم کارتو دادم اونم هرکار کرد نشد کلی باهاش ور رفت ولی نشد یه نگاه به کارت کرد یه نگاه به من گفت  کارتتون جواب نمیده گفتم اخه چرا گفتش احتمالا موجودیش کمه

نگو من بجای کارت پرسنلی کارت بانکی رو میزدم ..خو عجله داشتم

حالا هر وقت اسم کارت زدن میاد یاد این ماجرا میوفتم یا اون عینک افتابی دوران دانشجویی  چه ابرویی ازم رفت فقط و اون کرایه آژانس زمانی که ازمایشگاه دانشکده کار میکردم  اونم بخاطر عجله بود و یا اون مااار سیااااه بزرگ کنار ابخوری دانشکده ..خدایا قورباغه های ازمایشگاه  ..یادم باشه اینا رو دوباره ثبت کنم


۳۷

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۳۶

مدرسه کلاس ها رو انلاین کرده این هفته ..

....

به مادرشوهر میگم مامان جان این اسپندی که مدتیه میسوزونید من به شدت بهش حساسیت دارم از اولش که بوش میپیچه تو ساختمون من چشمام میسوزه و اشک میریزم و خارش پوست و عطسه .اگر میشه عوضش کنید لطفا  یا تو حیاط بسوزونیدش..میگن سارا ما نمیسوزونیم که نازنین(جاری اخری ) میسوزونه اخه اعتقاد داره ماها توی ساختمون چشمش میکنیم ..میگم واه چیشو چشم میکنیم ؟؟ میگه نمیدونم والا بهش گفتم چرا وقتی دعوتت میکنیم مهمونیامون (مثلا خونه خواهرشوهر و برادر شوهر و حتی خود پدرشوهر) نمیای ..بهم گفته شماها چشمم میکنید

...

اخه ادم چی بگه ..

اقلا اون اسپندتو عوض کن نابود شدم دختر جان ..