متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۴۵

رییس بزرگ کاهن اعظم امپراطور والا مقام استاد گرانقدر امروز عیدی دادن بهمون همینقدر پاچه خوار

یه همکار توی ازمایشگاه غربال داریم در امور وسایل برقی بسیار فراموشکار هست اینطوری که سالی یکی دوتا اتو میسوزونه و اینکه حالا داره با دقت چارت ها را میشماره و نمونه ها رو چک میکنه ها کافیه که بهش بگی فلانی همسرت اومد دنبالت برو واااای انگار زدیش توی برق ۳ فاز دیگه کنترل همه چیزو از دست میده ..این دوتا موضوع رو از این گرامی داشته باشید :

دیروز ما توی ازمایشگاه تحقیقات دیدیم خیلی بوی سوختگی میاد خیلیییی ها بوی پلاستیک اب شده میومد به نگهبانی گفتیم چیزی سوخته گفتن نه ولی بو میاد دنبال بو راه افتادیم رسیدیم به ازمایشگاه غربال در رو باز کردن دیدیم بعلههههه دستگاه بن ماری توی برق یادشون رفته بکشن سرکار علییه و دستگاه ابش تموم شده و سوخته و حتی اببببب شده بود دستگاه بن ماری نازنین اب شده بود

امروزم موقع تست دوباره عجله و حواس پرتی خانم زد اول یه سمپلر  چند کاناله را شکوند اونم سمپلر امریکایییییی یعنی گذاشته بودش دقیقا لبه میز دستش خورد بهش افتاد زمین و در کمال ناباوری شکست  عادت شریفشه وسایل را میزاره دقیقا لبه میز من نمیدونم اون پایه پس به چه درد میخوره ...استاد بهش فرمودن عیب نداره حواست جمع کن من بعد ...دوباره ۳ دقیقه بعد زد اون یکی سمپلر اینبار تک کناله  رو هم شکوند خببببببب ننه چرا میزاری اونو لبه میززززز اون گرونه ما تحریم هستیم نکنننننن

بعدم موقع رفتن انقدر عجله داشت مایع ریخت روی نمونه های پانچ شده خون و اونا تبدیل به خونابه شدن

اخر کارم در کمدشو باز کرد کیفشو برداره قشنگگگگ لیوانش افتاد زمین هزار تیگه نامساوی شد

هزار بار بهش گفتم لادن خانممممم وسایل را لبه سطوح نزار

اصلا امروز رفته بود تو کار گلکاری حسابی گل کاشت

سمپلرهای بینوا ...بن ماری بینواتر ...

....

چشمام حساسیت شده و ریه هام دچار الرژی  صدامم گرفته ولی کی جرات داره عطسه و سرفه کنه 

....

یکی از هم دانشکده ای ها که تست کروناش مثبت شده بود و  پرسنل ازمایشگاه نمازی هست تعریف کرد اولش فقط احساس خستگی زیااااد داشته خیلی زیاد انگار به پلکهاش وزنه وصل بوده استراحت کرده ولی خوب نشده که هیچ بدن درد و ضعف هم گرفته همونجا توی بیمارستان میره پیش یکی از پزشکها اونم تبش رو میگیره ۳۷و نیم بوده میگه برو دو ساعت دیگه دوباره بیا تبت رو بگیرم دو ساعت نشده تبش میشه ۳۹ به اضافه گلو درد و ضعف تنفس و ضعف زیاد که خب بخاطر تنفس سخت و نرسیدن اکسیژن هست بهش میگه برو برای خودت ازمایش بزار اورژانسی (تست کرونا نه ها شمارش گلبولهای سفید) میزاره و میبینه بعله عفونت بیداد میکنه و تبش هم در کمتر از ۳ ساعت به ۴۰ میرسه سریع منتقلش کردن علی اصغر و تست گذاشتن و مشخص شده کرونا هست خودش میگفت باورم نمیشد کرونا باشه انقدر که سریع اتفاق افتاد انگار خواب بودم دیروز سالم روز بعدش اونجوری ولی خداشکر بعد ۱ هفته مرخص شده و یک هفته هم توی خونه قرنطینه بوده و امروز خیلی بهتر بود

...

پ.ن:

بسیار نگران مرد نامرعی هستم ..


۴۴

اُف بر دستی که بی موقع وارد کیف پول شود و خرج الکی بنماید علی الخصوص دم عید  (سارا علیه الرحمه)

اخه مگه مجبوری دختر جان چیزی رو بخری که نیاز نداری بعد خودت بری روی اعصاب خودت که چرا اینو خریدم ..

نکن اینکارا رو طبق لیست ماهانه برو جلو

باشد که پند گیری ..

۱۲۰ تومنم ۱۲۰ تومنه اونم الان

۴۳

هیچ چیز به اندازه آیه های قران آرامشبخش نیست

قلبها رو آروم میکنه

و

ذهن رو از تلاطم باز میداره

یاد خدا باعث ارامش قلبهاست

خدای مهربانم عزیز دلم به همه مردم دنیا کمک کن تو قدرتمند مطلق هستی

۴۲

به دعوت دوست مهربان و شادم تیلو جانم

چالش لبخند رو شرکت کردم

ممنونم ازت تیلو جان

۴۱

گذری بر چند خاطره سالها پیش :

چند سال پیش  توی دانشکده ; کنار در زیر درختهای توت یک ابخوری بود برای دانشجویان کنار ابخوری مدتها بود یک لوله بسیار بزرگ سیاه بود که دقیقا کنارش بود و  کارمندان و دانشجویان دانشکده هم که از اون ابخوری اب میخوردیم و گاهی هم بچه ها سربه سر هم میزاشتن زیر همون درختها و حتی اونجا مینشستن ناهار میخوردن و این حرفا و اون لوله سیاه بزرگ هم اونجا بود برای خودش

بعد از مدتی ما اومدیم از اون ابخوری اب برداریم دیدیم اون لوله نیستش به نگهبانی گفتیم کجاست فرموردند:

خانم فلانییییی کدوم لولهههه میدونستین این چند ماه اون یه مار سیاه بزرگ بوده کنار ابخوری زیر توتهاااا ..

ما را میگویی چشمهایم ۴ تا شد و دهانمان باز شد و از ترس نزدیک بود روح از تنمان برود با صدایی لرزان و دستانی سرد اب دهانمان را قورت داده نگاهی به حای خالیش انداخته و گفتیم الان کجاااسسستتتتت؟

گفتند یک شب که اقای فلانی (نگهبان شیفت شب) رفته سرکشی دیده یه صداهایی از زیر درختهای توت میاد و ...زنگ زده اتشنشانی و اومدن همون شب بردن مار رو  شما چطور نشنیدید ...البته اقای نگهبان خوب بودن

از اون تاریخ تا همین الان دیگه نه کسی از اون ابخوری استفاده کرده نه زیر اون درختهای کنار ابخوری نشستن ..

.......

خاطره ۲ ماجرای عینک افتابی:

روزگاری سارای بینوا دانشجوی مهندسی بیولوژی دانشگاه شیراز بود و بسیار به خودش میبالید و گاهی هم افاده داشت ..یک روز وی برای حضور در دانشکده از خانه اش بیرون امد و عینک افتابی اش را زد و بسیار هم افاده کرد البته همان ابتدای راه حس کرد که رنگ عینک به گونه ای تغییر یافته اما اهمیتی نداد سوار اتوبوس و تاکسی گشته و به محوطه دانشگاه رسید و همچنان عینک زیبایش را برچشم داشت و افاده ها هم طبق طبق ..ناگهان یکی از دوستان صمیمی ان بینوا به وی نزدیک شده در گوشش زمزمه نمود که : ببینم تیپ گربه نره مد شده؟؟ سارا نگاهی به دوست انداخته و گفت چطور ؟؟ ان دوست گفت : لامذهب بردار اون لعنتی رو از رو چشمت انگار گربه نره شدی چرا عینکت یه شیشه داره؟؟؟

سارای بینوا را میگویی به یاد اورد تمام مسیر را چگونه با افاده راه رفته و عینک گربه نره ای به چشم داشته و اکنون میفهمد چرا همگان به گونه ای متعجب به وی مینگریستند ...

خدا نصیبتان نکند ماااادر ...

یک شیشه عینک همون اول افتاده بود و من متوجه نشده بودم

.....

۳ : داستان تاکسی :

باز هم چند وقت پیش در زمانی که ابتدای کارم توی دانشگاه پیام نور بود یک روز ناگهان چشم از خواب صبحگاهی باز کرده و دیدم اییی دل غافل یادم رفته ساعت رو بزارم و دیر شده بود تااازه پسر رو هم راهی نکرده بودم رضا هم شیفت شب بود و خونه نبود با عجله فرزند را بیدار کرده به سرویس مدرسه رسانده و خودم یک تاکسی دربست گرفتم و مسیری طولانی از خانه تا دانشگاه را رفتم موقع پیاده شدن انقدر عجله داشتم که پول رو به راننده دادم در رو بستم و اماده دویدن بودم به سمت ساختمان اداری که بوق پشت بوق راننده بلند شد گفتم چیهههه انقدر بوق میزنی؟ نگاهی کرد و گفت ازکجا اومدی خانم گفتم از فلان جا گفت اها فکر کردم از پشت کوه اومدی

گفتم وا گفت وا نداره اخه ۵۰۰ تومن کرایه دادی برای همون گفتم (کرایه میشد ۵۰۰۰ تومن)

ان راننده ادب نداشت ..والا

.....

۴:داستان قورباغه ها:

زمان دانشجویی کلاس تشریح جانوری داشتیم و اون روز باید قورباغه تشریح میکردیم من که اصولا از هر جهنده خزنده پرنده دونده راه رونده ای میترسم جز ماهی گلی اونم چون توی  اب هستش ...خلاصه میرفتم توی سکشن اقایون و با اونا همگروه میشدم که موقع بیهوشی نمونه من نخوام دست بزنم به کیس ..یکی از بچه ها یه کیسه بزرگ قورباغه از پارک شهر اورده بود و هر گروه دوسه تا بیهوش کردن و مشغول تشریح بودیم که احساس کردیم صدای قور قور میاد واااای پشت سرمون را نگاه کردیم ..اون دانشجوی بی فکر پلاستیک حاوی قورباغه ها رو اویزون کرده بود به در کلاس و قورباغه ها بیرون اومده بودن بیرون و ما متوجه نشده بودیم دیگه نگم چطوری ما دخترا فرار کردیم از کلاس بیرون و پسرا و استاد بپر بپر دنبال قورباغه ها توی کلاس و روی وسایل ازمایشگاه

پ.ن:

ویروس تاجدار کرونای زشت برو ..