متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۱۴۱

بالاخره نتایج اومد 

خواهرم زنگ زد که بدووووو سارا بدووووو نتایج اومده 

وااای اصلا استرس داشتیما هم خودش هم من 

حالا سایت هم بالا نمیومد و هزاربار رفرش کردیم تا بالاخره اومد 

سید محمد .... مهندسی کامپیوتر /شیراز/روزانه 

اصلا برام قابل باور نبود ...انقدر نا امید از قبولی توی شیراز بودم که حتی نمیخواستم چک کنم سایت رو ولی به اصرار خواهرم چک کردم ...

....

پ.ن: 

باور کردنی نیست که مصائب کنکور تموم شد 

خدایا شکرت 

جیییییییغ 

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

 

من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

 

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

 

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی از آن سوی یقین شاید کمی هم پیش تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود

 

من عاشق چشمت شدم...

 

 

شاعر: دکتر افشین یداللهی

۱۴۰

برادر رضا کرونا گرفته و در واحدشون دقیقا کنار در واحد ما هست 


خیلی نگران رضا هستم توی  بیمارستانشون تا حالا چندین نفر گرفتن همکارشم که چند وقت پیش فوت کرد..


از بچه های دانشکده خودمونم از همکارای بالا و اساتید تا حالا چندین نفر گرفتن و بعضیاشونم حالشون روبراه نیست ...


تا حرف کرونا هست یه چیزی بگم دختر عمه دیروز تعریف میکرد توی گروه که همسرش از یکی از مشتریهاش مبلغ ۱۰۰ میلیون ۴ ۵ سالی هست که طلب داره و هی امروز و فردا میکنه و نداده تا الان تا ۱۴ ۱۵  روز پیش که زنگ زده دوباره و سفارش کار داشته همسر دختر عمه گفته بهش که اول بدهیتو اقلا مقداریشو بده بعد اونم گفته باشه میگه  دو سه روز پیش زنگ زده شخص بدهکار که سن و سالی هم ازش گذشته به همسرش و پشت گوشی با ناله و سرفه های ناجور که اره من کرونا گرفتم و نمازی بستری هستم سه روزه و حلال کنید و اینا میگه شوهرمم گفت عیب نداره فعلا نمیخواد بدهیتو بدی و چکت امانت میمونه بعد به من گفت برم به همکارای معدن خبر بدم که اگر کسی باهاش ارتباط داشته بفکر خودش باشه میگفتش رفته معدن و دیده طرف خیلی شاد و شنگول و خجسته در حال بگو بخند بوده با بقیه (دروغ گفته بوده کرونا داره و بستریه) ....گفت شوهرم هم  رفته بهش گفته مگه نگفتی مریضی و بستری و اینا اونم با قلدری گفته اصلا نیدونی چیه دلم نمیخواد پولتو بدم شوهرشم از اونجا اومد و گفت که ازش شکایت کردم و چکشو میزارم اجرا .......یعنی ۴ ۵ سال وقت بدی وضعتم خوب باشه و بدهی مردم رو ندی ....عجیب روزگاری شده 


پ.ن:

نتایج کنکور رو چرا نمیزنن؟؟؟


به اندازه پست هایی که منتشر شده توی وبلاگم پست چرک نویس دارم نوشته هایی که نوشته میشن فقط برای دور ریختن 

۱۳۹

امروز بخاطر به سری کارایی که داشتم مرخصی بودم منم یک عالمه خرید برای خونه کردم و این حین چشمم به دوتا عطر افتاد یعنی داستان اینجوری بود دو هفته پیش با پسرم رفتیم خرید و دوتا پیراهن و یک جفت کفش خرید من از وقتی پیراهن را دیدم همش میگفتم این پیراهن یه عطر کم داره اصلا بدون عطر جذابیت نداره ولی خب موجودی تقریبا رو به اتمام بود و پول برای عطر لاموجود ...امروز برای خریدن دوتا اسپری بدن برای پسرم رفته بودم که چشمم به عطرها افتاد دیگه با توجه به اینکه اون پیراهنها بدون عطر جذابیت لازم رو نداشتن منم عطر مناسب اون پیراهن ها رو خریدم خب بعد دیدم پسر جذاب با بوی عطر بعد مامانش عطر نداشته باشه یکی هم برای خودم برداشتم ....و اینگونه بود که صاحب مغازه بسیااار خشنود گشت ...

...

پ.ن: 

امروز روز بسیااار خوبی بود خبر خوبی گرفتم و خبر خوبی دادم الحمدلله 

هزاران بار شکر