بعضی وقتا هست دلم میخواد بزنم یکی رو بترکونم اما نمیدونم چه کسی پس منصرف میشم
امروز الحمدلله بسیار خوب هستم ..خدایا شکرت
.
.
پ.ن:
اصلا مهم نیست که کی الان کنارشه، اصلا اهمیت نداره که کیو دوست داره و اصلا هم مهم نیست که دیگه منو میخواد یا نمیخواد...
فقط و فقط و فقط این برام مهمه که من "دوستش داشتم"!!
یه روزی یه جایی دوستش داشتم، دوستم داشت..!
همین فقط میتونه الان اهمیت داشته باشه برام؛ یه عاشقانه ی تموم شده...!
درسته تموم شده اما مهم اینه که عاشقانه بود..
حرف شما درست و منطقی بوده.
به نظرم نهایت بی انصافی رو کرده که خودش اقدام نکرده!
شاید هم توان روبرو شدن با شما رو نداشته!
به هرحال معتقدم اینکه مرد یهویی زندگیش رو رها کنه و بره، نهایت بی عرضگی اش رو می رسونه.
خیلی دلم می خواد ببینم ش و توی چشماش نگاه کنم و بگم اقا رضا! خیلی ترسو و بی عرضه بودی که نتونستی تکلیف زندگی ت با سارا خانم رو روشن کنی و بعد بری!
خب در واقع اون میخواست اینطوری توی فامیل و آشنا نشون بده که سارا طلاق گرفته و زندگی نکرده در واقع میخواست خودشو مبرا از هر حرفی کنه و وجهه خوبی رو که توی همه سالهای زندگیش داشت رو با مایه گذاشتن از من حفظ کنه و در عین حال کار خودشو هم بکنه ولی خب منم نمیخواستم تا ندونم چرا اینکار رو میخواد بکنه آش نخورده و دهن سوخته بشم خیلی کارا کرد که منو عاصی و خسته کنه ناامیدم کنه هزاران بهانه ریز و درشت هزاران حرف درست و نادرست ولی من به هیچکس نگفتم و همه رو تحمل کردم و کردم و کردم تا همین الان ..نمیدونم اخرش چی میشه فقط میدونم من دیگه اون سارا نیستم
اینکه تا الان شما رو طلاق نداده، نهایت نامردیه.
خیلی زوره که خودش راحت بتونه مجددا ازدواج کنه و احساس بلاتکلیفی نداشته باشه، ولی اجازه هم نداده باشه که برای زندگی خودتون تصمیم بگیرید.
شاید اگه همان روزها صریح و شفاف برخورد کرده بود،حداقل وارد فاز جدید زندگی ای می شدید که دست کم ، خوبی ش این بود که این همه سال رنج تنهایی رو به دوش نمی کشیدید.
شما هنوز خیلی جوانید. چرا باید سالهای جوانی بدون عشق و علاقه سپری بشه؟
میگفت طلاق بگیر یعنی من خودم برم درخواست طلاق بدم حتی میگفت برو ازم شکایت کن و مهریه ات رو بزار اجرا و منو بنداز زندان بهش گفتم من طلاق نمیگیرم اگر میخوای جدا بشی خودت بیا طلاقم بده مهریه ام را هم بده ولی اینکار رو نکرد ...