امشب اینو مینویسم شاید سالها بعد که بچه هامون بزرگتر عاقل تر و پخته تر شدن از خوندن این پست یه لبخند خاطرات گونه بزنم یا یه لبخند پهن مادرانه ...
امروز متوجه شدم پسرم چقدر بزرگ شده دختر عمه اش مبینا هم همینطور محمد و مبینا ۳ سال با هم اختلاف سنی دارم نگاههاشون به هم عکس هاشون دلبری کردن های مبینا نگاههای شرمگین محمد چشم پایین انداختناشون سلیقه های مورد تایید همدیگه ...و حس قوی مادرانه من بهم میگه قلب هاشون سرشار شده دلهاشون دچار شده ولی فقط در حد همین ها همین ناپختگی های ابتدای جوانی
برای هر دوشون هم مبینا هم محمد سعادت خوشبختی نیک فرجامی دعا میکنم از صمیم قلبم چه با هم چه بدون هم مبینا رو اندازه دختر نداشته ام دوست دارم از بس با حیا و خوبه این دختر یه خواهرم داره که ۷ سال از محمد کوچکتره ملینا اسمشه و محیا دختر عمه دیگه اش که یکسال کوچکتره ولی من نگاه مبینا و محمد رو میفهمم من مادرم حسم اشتباه نمیکنه
چه خوب فهمیدین
اوهوم
عزیزم... شما هم دارین وارد مرحله ی جدید زندگی بچه ها می شید...
می فهمم... می فهمم.
باز خوبه از بابت اون دختر نگران نیستید. خداروشکر
اینک عزیزم ...همینطوره انقدر این بچه ها زود بزرگ میشن که متوجه گذر زمان نمیشیم
مبینا فوق العاده هست
تا قسمت و نصیب چی باشه
عزیزدلم
چقدر زیبا
قربون اون نگاه مادرانه ی قشنگت
عزیز دلمی مهربونترین