متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۴۱۰

یلدای بدترکیب ما....

 

 امشب یکی از بدترین شب یلداهای عمرم بود

دعوت عموی پسرم بودیم به صرف شام فقط

چون هم خودشون عزادار بودن هم ما مراسم خاصی گرفته نشد به روال سالهای پیش

کم کم عمه ها و عموهای دیگه هم اومدن

این وسط پدرشوهر گیر داد که زنگ بزنید اون برادرشوهری که زنش خودکشی کرده بود هم بیاد گفت زنش نیاد نمیخوام ببینمش ولی خودش بیاد هر چی بچه ها بخصوص دخترا گفتن ول کنید بابا اونکه نمیتونه زنش را ول کنه بیاد اونم شب یلدا ولی گیر داد که یا بیاد یا فردا صبح برای همیشه از این خونه برن و این شد شروع بحث و جدل و داد و بیداد و ترکش های بزرگ این جدل مسخره به من بدبخت هم خورد بدون اینکه من کوجکترین حرفی زده باشم چون کلا کاری به کار خانوادشون ندارم و پدرشوهر گفت به احترام بابات که برام خیلی محترم و عزیز بود بیرونتون نکردم وگرنه شما هم باید میرفتید و هزارتا حرف بار پدرپسرم کردن اونم جلوی پسر بینوا و مظلوم و ماخوذ به حیای من ....نگمممم چقدررررررر دلم اتش میگرفت چقدر قلبم میسوخت از این حرفای بیربطی که میزدن نگم از چشم های مظلوم پسرم که انداخته بود پایین و کلمه ای حرف نمیزد دلم طاقت نیاورد رفتم کنارش نشستم دستشو گرفتم و کنار گوشش زمزمه کردم قربونت برم هیچی نشنو هیچ چی نبین دخترا و داماد ها که دیدن واقعا حرف پدرشون بیربط هست شروع به طرفداری از برادر بزرگشون (یعنی همسر من ) کردن گفتن حق با اونه عمه ی بزرگ محمد اشک میریخت و با بغض میگفت حق با داداش بوده و شما در حقش بد کردید پدرشوهر هم از اون طرف میگفتن که نه حق با منه (حالا من مونده بودم لال لال لال و کور کور کور کلمه ای نگفتم فقط نمیفهمیدم خودکشی زن پسر کوچیکه چه ربطی به ما داشت که پای من و زندگیمو وسط کشیدن ) همینطور عمه ی بزرگ محمد داشت گریه میکرد و عمه ی وسطیش و دخترش که یهو پسر عمه ی بزرگ که تازه امسال دانشجو شده و از قضای روزگار بچه واقعی عمه ی بزرگ محمد هم نیست ( چون خودشون بچه دار نشدن از هلال احمر سرپرستی یه نوزاد که الان همین پسر دانشجو شده را پذیرفتن و خودش خبر نداره بچه واقعیشون نیست) خلاصه این پسر به طرفداری از مادرش که گریه میکرد با صدای بلند خیلی بلند فریاد زد سر پدرشوهرم که اجازه ندارید اشک مادرم را در بیارید و داد و بیداد و یهوووو پدرشوهر هم عصبانی شد و بلتد شد که بزنتش عمه و شوهرش و دوتا از عموها بچه را بردن بیرون اما فایده نداشت و نزدیک بود با پدرشوهر گلاویز بشن (داشتم سکته میکردم) که باباش و مامانش بردنش خونشون و از اونجا رفتن حالا پدرشوهر دست بر نمیداشت و میخواست بره دنبالش و بزنتش و گفته دیگه حق نداره اینجا بیاد چون ببیندش میزندش بعدشم سکوت مرگبار حاکم شد و بغض توی گلوی همه و اعصاب ها نابود هیچکس هیچ حرفی نمیزد حتی یک کلمه دختر خواهرشوهر کوچیکه داشت از حال میرفت ترسیده بود ۱۶ سالشه خیلی بد شد

دلم خیلی شکست

من اینهمه سختی تحمل نکردم که ایشون جلوی پسرم و همه به من بگن پسرم میخواست همون ده سال پیش  طلاقت بده  من خودم همه این مسائل را میدونستم ولی لزومی نمیدیدم که به پسرم بگم بهرحال اون مرد پدرشه بد یا خوب برای من یا هر کس دیگه ولی برای پسرم قهرمان و اسطوره هست عاشقشه و دوستش داره هر هفته باهاش ملاقات میکنه و من اصلا دوست ندارم به این رابطه خللی وارد بشه با این حرفای یه خط در میون درست و غلط اونم حرفایی برای ۱۰ سال پیش ضمن اینکه جاریهام و دامادهاشون و دخترا و پسرا از یه سری مسائل خبر ندارن 

دیگه خواستیم بیایم خونه خودمون اوضاع ارومتر شده بود و شام خوردن اما با دل خون عمه ی بزرگ با پسرش و شوهرش رفته بودن و بقیه هم چشمای قرمز و بغض های توی گلو فقط به احترام برادرشوهر که خب خیلی تدارک مفصلی دیده بود اون شام را خوردیم در حد ۳ ۴ قاشق در یه وضعیت سکوت مسخره و بلند شدیم بیایم

خواهر شوهرها و جاریها مادرشوهر و برادر شوهرها همشون مرتب از من عذرخواهی میکردن عموی پسرم بهم گفت همیشه درباره مهربانی شما و تربیت خوبتون و با شخصیت بودن محمد به همه گفتم و بازم میگم امیدوارم ببخشید و به دل نگیرید پدرم پیر شده و توی عصبانیت اسمون را به ریسمون میبافه منم فقط گفتم هیچوقت ازشون هیچی به دل نمیگیرم

اما اینجا میگم

دلم شکست خیلی زیاد 

این بود شب یلدای بد ترکیب ما .....

نظرات 15 + ارسال نظر
Fall50 دوشنبه 17 دی 1403 ساعت 03:01

اینم شب یلدا و جمع شدن دور پدر بزرگ ها ومادر بزرگ ها ،اعصابم خورد شد برای همه ی جوون ها ونوجون های توی اون جمع آقا پسر شما پسر عمه دختر عمه چه فشاری بهشون امده چه خاطره ی تلخی، اگر ناراحت نمیشید بگم خواستم نباشه اینطور دورهمی هایی رو ،خداروشکر که جوونا دگه خیلی با فامیل رفت وآمد نمی کنند.

بله متاسفانه شب یلدای بسیار بدی بود تلخ و گزنده بود

تیلوتیلو یکشنبه 9 دی 1403 ساعت 09:42 https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام عزیزدلم
شوک شدم
میدونی از شناختی که ازت دارم میدونم چقدر آروم و صبوری و این برخورد واقعا شایسته تو و اون پسر مظلوم و مودبت نبود!!!!
گاهی کسایی که ما بهشون میگیم بزرگتر!!! به علت کهولت سن دچار فرسایش شدند و دیگه واقعا اسمشون بزرگتر نیست چون یادشون رفته باید پناه و آرام آدمهای اطرافشون باشن!!

سلام تیلو جانم
راستشو بخوای خودمم شوکه شدم
کاملا درست میگی ظاهرا اونا دیگه بزرگتری نمیکنن فقط میخوان ثابت کنن همه بچه هاشون دارن در حقشون بدی میکنن و فقط اونا در حق بچه هاشون خوبی مطلق میکنن فقط هم اونا هیچکس دیگه در دنیا بچشو دوست نداره و بهش احترام نمیزاره
میگذره این روزها هم امیدوارم منم یاد بگیرم از روزگار خیلی چیزها رو

امیرحسام پنج‌شنبه 6 دی 1403 ساعت 23:36 https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. اتفاق تلخی بود. چقدر خوب صبر و حوصله داشتید. ما بیرون از گود هستیم و شما را نمی تونیم خوب درک کنیم. امیدوارم همه چیز خیلی زود رو به راه بشه.

سلام
همینطور واقعا بد بود حال هممون گرفته شد
ممنونم منم امیدوارم

شکوه پنج‌شنبه 6 دی 1403 ساعت 15:42

سلام بانو چه اتفاق تلخی بود شما که احتمالا سختی‌های زیادی رو تا حالا متحمل شدید و صبوری کردید ولی بمیرم برای پسر جوان شما که این حرفها رو شنیدو چیزی نگفت

سلام شکوه عزیزم
خدا نکنه دوست عزیزم زنده باشید
دیگه اونم باید به این ناملایمات تن بده و درس بگیره

قره بالا چهارشنبه 5 دی 1403 ساعت 21:37

ببخشید ولی واقعا حالم بهم خورد از این رفتار پدر شوهرتون
در حد یه بچه سه ساله رفتار کرده

دقیقا یک رفتار کاملا بچگانه انتظار میرفت ایشون با توجه به بزرگتر بودنشون هم پسر خواهرشوهر را اروم کنن هم بچه ها رو و جو را حداقل اونشب به اون سمت نمیبردن گاهی بزرگترها هم بچه میشن

الف پلف سه‌شنبه 4 دی 1403 ساعت 11:34

سلام . اینکه به برادرشوهرتون اولتیماتوم داده که تا فردا صبح از این خونه برن، مفهمومش اینه که خونه متعلق به پسرها نیست؟ اگه اینطورِ به شکل یه زنگ خطر بهش نگاه کنید، چون اون چیزی که اون شب به شما گفته ، چیزیه که بارها بهش فکر کرده ولی این بار به زبون آورده، نمیگم الان اونجا رو ترک کنید چون قاعدتا اگه امکانش رو داشتید می رفتید ، ولی گوشه ذهنتون برای اون روز آمادگی داشته باشید. آدمها هر چقدر سنشون میره بالاتر رفتارهاشون اگزجره میشه ، به نظر میاد کمی لجباز و خود رای هستند .

سلام بله همه واحدها به نام خودشون هست با اینکه هر کس پول ساخت واحد خودشو داد و قرار بود سند بخوره به نام هر کی خودش ولی خب زیرش زدن و سر همین هم اختلاف ها شروع شد بخصوص با پدر پسر من
در مورد اون حرف مورد نظر نه بارها و بارها و بارها گفتن به ما اما هیچوقت جلو پسرم و بقیه بچه ها این حرف را نزده بودن که اینبار لطفشون شامل حال شد
درسته کاملا لجباز و خودرای

عسل بانو یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 20:51

امیدوارم پدر شوهرتون متوجه رفتار اشتباه شون بشن.
چون نتیجه این رفتارها چیزی جز از هم پاشیدن روابط خانوادگی و فاصله گرفتن اعضا از هم نیست.

واقعا همینطوره همین مدل رفتارها و زورگویی ها همه را از هم دور میکنه

خواننده خاموش یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 20:14

خیلی خیلی ناراحت شدم براتون سارا جان، اصلا برای چی این حرفا رو زده اونم موقعی که مثلا یه روز خاصه و هم خانواده دور هم جمعن، والا همیشه شنیدم میگن بزرگتر خودش باید برای خودش احترام بخره الان در مورد ایشون چی میشه گفت؟ این ناحقی ها خیلی دل آدمو میشکنه

چی بگم
همینطوره که میگید
خیلی زیاد دلم شکست

ویرگول یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 20:11 http://Haroz.blogsky.com

خدای من چرا این مرد یه دفعه اینطوری کرد؟ از اون قفل کردن در کاملا معلوم بود یه چیزیش هست حالا این وسط با شرایط عموی پسرجان و خانومش اینا چرا دورهمی گرفتن آخه؟ مردک بی عقل. خدا رو شکر پسر جان کار غیرقابل برگشتی انجام نداد، بخدا که خیلی مرده این پسر. هر کسی بود پا می شد یه چیزی بهش می گفت. بنده خدا پسر عمه خانوم.
بمیرم برای دلت سارا، بمیرم که چی بهت گذشته و دم نزدی. سارا هم خودت و هم پسرجان خیلی بزرگی کردین. الان حالتون بهتره؟ پسر جان چیزی نگفت؟

وای ویرگول من اصلا نمیدونم این بحث از کی و کجا شروع شد
اون بیچاره ها هم مثلا خواستن حال و هوای خانواده بعد از اون اتفاق خودکشی و استرس هاش عوض بشه چون برادر شوهر کوچیکه و زنش کلا با خانواده رفت و امد نمیکنن
ببین دیدی که یه نفر مثلا بچه ۵ ساله اش یه خطایی اشتباهی میکنه بعد اسیبی میبینه ولی اون اسیب با به موقع رسیدنش جزئی میشه و دفعه های بعد نمیخواد بزاره بچه از جلو چشمش تکون بخوره تا مبادا دوباره تکرار بشه حالا خب اون بچه ۵ سالشه ولی پسر کوچیکه ۴۰ سالشه خودش خونه زندگی داره از پس خودش برمیاد میگفت نه الا و بلا من بعد بااااید همه جا بیاد و باشه ولی فقط خودش و نه خانمش اونم کسیکه خانمش خودکشی کرده بچه ای نداره میگه زنش مهم نیست :( اصلا انگار نه انگار این پسر خانواده مستقل داره سر همین هم بحث شد و ...
یعنی من تو اون وضعیت حتی جرات نمیکردم بگم مامان جان پاشو بریم خونمون گفتم یهو اتیش دعوا تندتر میشه و دیگه نمیشه کنترلش کرد
حالمون واقعا نه خیلی گرفته شد حالمون
پسرم فقط گفت چکار به بابای من داشتن اونکه با هیچکدومشون ارتباطی نداره

سیما از شیراز یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 14:50 https://mymemories1402.blogsky.com/

سلام عزیزم
اینکه میگن احترام بزرگتر دست خودشه کاملا درسته.هیچ دلیلی نداره ایشون بخواد اینجوری توی جمع با شما صحبت کنه.
پیش خودت بگو عقل پدرشوهرم بیشتر از این نمیرسه.به صبوریت مرحبا میگم عزیزم.

سلام سیما جان عزیزم
بله کاملا درسته
راهی جز صبوری فعلا نیست

نرگسی یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 13:39

ساراجانم برات ناراحت شدم . کاش شرایطشو داشتی و می‌تونستی از اون خونه بری . درسته زیاد حرفی نمیزنی ولی از همون اشاره های گاه گاهی مشخصه چقدر اونجا اذیتی .
بدون اغراق میگم تو واقعا لایق بهترینها هستی عزیزم

ممنونم عزیزم
اره واقعا اگر امکانش بود از اونجا میرفتم

پرنده یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 04:29

پدرشوهرت پیر و خرفت شده به دل نگیر شوهرت‌ مگه کجاست که اینطوری گفته ؟ یه توضیحی واسه تازه واردها میدی؟ طلاق گرفتین یعنی یا زندگی را ترک کرده چطوریه؟

بهرحال گفتن بعضی کلمات درباره هیچکس مناسب نیست بخصوص بزرگترها
در همین حد که من و همسرم با هم زندگی نمیکنیم

مریم یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 03:02

سلام ..آخ چی کشیدی .. هیچ ربطی نداره غقط برخی از بزگان فامیل دیکتاتور و خود رای و از خود راضی ان ..میخواسته بگه از برکت وجود من این جمعتون جمعه!!! ..قدر منو بدونید !!!!.

سلام
دخترشون هم همینو میگفتن که شما حرف زور میزنید و حرف فقط حرف خودتون هست

محمدرها یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 02:08 http://Ikhnatoon.blogfa.com

سارا پیشنهادم اینه پست رو رمزدار کن.
من که این وقایع رو خوندم واقعا مغزم هنگ کرد. چشمای زیادی دنبال زندگیت هستن وگرنه دلیلی نداره یک دورهمی که به نیت عوض شدن حال و هوا بوده اینجوری به دل همه زهر بشه.
واقعا نمیدونم چی بگم؟ قدیمیا میگفتن شیطون رفته تو جلد طرف. حالا اون پیرمرد هم احتمالا مدت زیادی تنها بوده و این تنها شدن خیلی بهش فشار آورده که منفجر شده رو بقیه.
سارا خودت رو عذاب نده. امیدوارم سایه شومی که تو زندگی خودت و فامیلت افتاده زودتر گورشو گم کنه. مردم این دیار بیشترشون زخم خورده ان و از دیدن زندگی یک نفر که با تلاش خودش یا دعای پدر و مادرش بجایی رسیده حسرت بدل میکشن. و انگار میخوان اون یک نفر به خاک سیاه بشینه و حکم صادر کنن تقصیر خودش بود ماها خیرش رو میخواستیم.
واقعا ناراحت و غمگینم کردی سارا. مراقب خودت باش

والا من خودمم کاملا گیج بودم که چرا اینجوری کردن ایشون اصلا چه ربطی به ما داشت
ممنون از دعای خوبتون
متاسفم باعث ناراحتیتون شدم

ربولی حسن کور شنبه 1 دی 1403 ساعت 15:37 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
احترام بزرگترهای فامیل واجبه اما خودشون هم باید احترام خودشونو نگه دارند.
برای اتفاقی که افتاده ناراحت شدم. وقتی اقوام نزدیک خیلی از مسائل را نمیدونن طبیعتا ما بیشتر از اونها نمیدونیم. اما هیچ مسئله ای مجوزی برای چنین رفتاری نیست.

سلام
همینطوره که میفرمایید
واقعا اصلا متوجه نشدم خودکشی اون خانم و اختلاف هاش با همسرش چه ربطی به ما داشت که اونجور حرفا رو زدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد