پر از حس های جور واجور هستم
نمیدونم عصبانیم ؟
غمگینم؟
هم دوست دارم گریه کنم هم اصلا دلم نمیخواد ناراحت باشم اونم از حرف و بحث دوتا ادم لجباز و یک دنده که از قضا یکیشون خواهرم هست یکی اشون همسر اون یکی خواهرم
اونم چه بحثی !!!!!! یه بحث و جدل مزخرف و مسخره و کاملا الکی
اینجور وقتا هم که دیدید ادما وقتی حرفی ندارن هی از این شاخه به اون شاخه میرن مثلا یهو بحث از بدی دستپخت زن عموی مادربزرگ میرسه به انرژی هسته ای و تاثیر تحریم ها
واقعا بدم میاد
داماد محترم که صداش رو سرش بود
خواهر عزیز هم که یه رییییییز بغل گوش ما زیر لب حرف بهش میزد و گاهی هم میرفت تو روش جواب میداد
بعد از یه ساعت بحث و جدل مسخره اونم موقع ناهار یهو اون خواهرم که همسر داماد مورد صحبت هست به شدت عصبی شد و شروع کرد گریه و داد و بیداد که پاشو بریم خونمون (خونه مامان بودیم هممون)
حالا یکی بیاد این خانم را اروم کنه
هر چی هم به اون دوتا میگیم بسه بابا ول کنید مگه رها میکردددددن
ناهار که کوفتمون شد
بمیرم برای مامانم که انقدر زحمت کشیده بود
خواهر و همسرش تا خود شب یه کلمه با هم حرف نزدن
خواهر و اون یکی خواهر هم همینطور
بچه ها با تعجب و ترس نگاه میکردن که خدایا چی شد چرا اینجوری شد
هر چی به هردو که بعد شدن هر سه میگفتیم مراعات بچه ها رو بکنید زشته انگار گل لگد میکردی بدترش اینکه هر چی ما اروم حرف میزدیم و داشتیم هر سه را اروم میکردیم خواهر و همسرش صداشون تو سرش بود و اون یکی خواهر زیر لب کنار گوش ما نیزنیز میکرد
اعصاب برامون نموند
دلم برای مامانم کباب شد به معنای واقعی
بهش که فکر میکنم دوست دارم بشینم دنیا دنیا گریه کنم براش
حالا خداروشکر دیگه بعد از ناهار ادامه ندادن و داماد کوچیکه با اون داماد و بچه ها رفتن بعداز ظهر بیرون دوری زدن و ما هم شام اماده کردیم و خلاصه سر سفره شام اوضاع عادی بود و حتی با خاطره خیلی خنده دار همون داماد کلی همه خندیدن اما تو دلم موند چون خواهرم که همسرش هست هم با این یکی خواهر قهر کرده و کلمه ای حرف نمیزنه به قول مامان نگاشون کن چجوری پشتشون کردن بهم و هم خواهرم با همسر خودش قهر کرده و کلمه ای حرف نمیزنه
جالبه که با هیچکدوم از ما هم حرف نمیزنه (انگار تقصیر ما بوده اون دوتا بحث کردن و اینم یهو خودشو کنترل نکرد و با سیاست جلو نبرد و فقط با گریه و داد کارشو کرد)
خلاصه که الان تو سرم پر از حس هست از عصبانیت و غم بگیر تا خنده
اوفففف این اتفاقا روز جمعه افتاد
.
پ.ن: از خواهر و همسرش و اون یکی خواهرم که باعث این وضعیت شدن سه تا ادم عصبی لجباز یک دنده کوتاه نیا خیلی ناراحتم حرمت خونه مامان را نگه نداشتن بچه هم نیستن
فقط مادر و سفره اش و عشقی که با دورهمی فرزندانش می برد ارزشش از همه دنیا بالاتره.
درسته همینطوره
سلام
تو وب ویرگول گفته بودید دوست دارید هانیکو ببینید شبکه تماشا سه چهاررروزه شروع شده همون ساعت پخش اوشین شبا ساعت ۸ و نیم
سلام
ممنونم که گفتید
سلام.
نمی نویسید؟
سلام
سعی میکنم بنویسم
متنفرم از این موقعیت های اینطوری، یه طوریه انگار قلب آدم می خواد در بیاد
کاش طرفین یکم ملاحظه می کردند
امیدوارم حال دلت بهتر شده باشه تا الان
اره بخدا هر دو لجباز و احساس دانایی زیاد
ممنونم ویرگول زیبا
والا حق دارید
خیلی ناراحت کننده س
بعضی چیزا حرمت داره
مثل خونه مامان
واقعا همینطوره خیلی ناراحت شدم که احترام سفره و خونه مامان را نگه نداشتن
از این مدل اتفاقا گاهی میفته
ولی اگه در این موقع ها اون دوتا آدم بی ملاحظه یه لحظه عقل و منطقشون را به کار بندازن یه جماعتی را ناراحت و عصبی نمیکنن
و در نهایت هم هرچی فکر کنی ته ماجرا هیچی نیست و از اولشم هیچی نبوده
ولی دلخوریش ممکنه مدتها باقی بمونه
والا همین که میگی
بحث مسخره ای که نه سر داره نه ته نه نتیجه فقط مایه دلخوری و اعصاب خردی هیت
سلام
گاهی از این بحثها پیش میاد
مهم اینه که آدم ادامه نده
سلام
واقعا همینطوره
سلام؛
حق دارید.
سلام
ناراحتی مامانم دلم رو سوزوند واقعا انقدر که مظلومه