امروز نه خسته بودم
نه کار زیادی داشتم همون کارهای روتین خونه که همه انجام میدن
غذا رو با سادگی هر چه تمامتر پختم ( خورشت کله گنجشکی و کته سفید)
تنها کار اضافه ای که انجام دادم شستن لباسها و ملافه ها و تراس بود اونم که خب من نشستم ماشین شست در نتیجه نمیشه بهش گفت کار
اما
اما
انقدرررررر بی حوصله بودم انقدر زیاد که حتی دلم نمیخواست حرف عادی بزنم و نزدم من عادت دارم موقع انجام کارهام زیر لب زمزمه میکنم اما حوصله اینکارم نداشتم اصلا دلم نمیخواست از تخت خواب بیرون بیام اما خوابم هم نمیومد یه مدل بی حوصله ای بودم ؛فقط نگاه کردن حتی فکری هم توی ذهنم نبود و نیست تمام مسیر تا مزار بابا رو هم بدون هیچ حرفی به نمایشنامه مزخرف رادیو ماشین گوش دادم حتی حال اینکه سایه بان را بدم پایین تا افتاب مستقیم به چشمم نخوره نداشتم یه حال مزخرفی بودم امروز که نمیدونم چه حالی بود یا بهتره بگم هست گفتم بیام بنویسمش حتما بعضی از شماها هم اینجور شدید بدونید که یه نفر دیگه هم بهتون اضافه شد ....
این حال این روزها در من هر روز تکرار میشه
شاید ویروسی اومده باشه
منم چند روزه حالم گرفته اس نمیدونمچمه
ویروس حال گرفتگی
نشنیدم تا حالا
به قول دوستمون سعی کنید بهش پر و بال ندید
یعنی حتی یک کلمه هم حرف نزدی؟
واو ... یه زن باشه همیشه اینجور باشه ، شاید در افکارم تجدید نظر کنم ! (لبخند)
تجدید نظر نکنید چون نیست این نوع حالات روحی و خرف نزدن عواقب خطرناک مالی برای همسران در پی داره
راهش فقط پاساژ درمانیه
سلام؛ بله. من فکر می کنم بی حوصلگی برای همه ماها در زمان هایی اتفاق میفته. بی حوصلگی تا حدی که آدم حوصله خودش را هم نداره...
به نظرم امّا نباید اجازه بدیم این حس و حال طولانی بشه. شاید بشه با یک دلخوشی کوچیک حالمون را عوض کنیم.
سلام درسته
حس یه مجسمه یا بهتر بگم یه ربات را دارم
سلام
درکتون میکنم
و مسئله اینه که این روزها معمولا دیرتر هم میگذرند
سلام
همینطوره