متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

متولد ۱۵ آذر 59

اینجا یک زن مینویسد

۲۱۳

تا حالا بحث کرونا و بی کفایتی درباریان  و مداخله بلاد کفر بود تو گروهها 

حالا بحث واکسن و بازم بی کفایتی درباریان و نور کافی و اب کافی و خاک حاصلخیز هست و مداخله فرنگستان 

یعنی جنگ داخلی میشه اخرش 

همه جا خوبن فقط ایران بد هست  (از نظر ملت دلاور و پهناور و عزیز )

هما جا بد هست  فقط ایران بهشته برین و مدینه فاضله هست (از نظر تاج الملوک و جیران و عصمت الدوله و بقیه اعوان و اشراف ) 

و اینگونه هست که ما به کسی تمایل نداریم بگوییم واکسن زدیم یا نزدیم چون پشت بندش میگن کدومو زدید چرا زدید خوشبحالتوت بد به حالتون بیچاره شدید خوشبخت شدید چرا خارجی زدید چرا منتظر ایرانیش هستید چرا چگونه کی و ما در پاسخ بگوییم ایمان تقوا عمل صالح 

.

از بنیاد شهید با یه بنده خدایی تماس گرفتن برای واکسن طرف فرمودند خیر نمیزنیم هیچ کدامش را حتی ایرانیش را اگرررر بیاید گفتیم خب چرا طرف گفت میگن عقیم میکند و فلان و اینا (ایشان و همسر محترم ۸۰ ساله میباشند ) ....

اصلا وضعی شده هاااا حتی توی دانشکده ....

۲۱۲

هیچوقت  بعد از خوردن چای در حالیکه روی مبل نشسته اید اون ماگ خوشگلتون را از پشت سر روی کانتر اشپزخانه نگذارید چون شما پشت سرتان متاسفانه چشمی وجود ندارد که ببیند ان ماگ نگون بخت روی کانتر سکنی گزیده یا در حال سقوط ازاد به روی سرامیک های حال هست و صدای ترکیدن ان شما را  بترساند  

.

.

پ.ن: 

خدابیامرز ماگ مورد علاقه ام بود چه سرنوشت تلخی داشت 

۲۱۱

از کجا میشه در مورد ارزهای دیجیتال اطلاعات  موثق و مفید بدست اورد ؟؟ 

اطلاعاتی که هدف گذاری مناسب داشته باشه و صرفا تبلیغات برای جذب نباشه؟؟ 

۲۱۰


پسرم با یکی از دوستان خیلی صمیمی اش بحثش شده و انقدر تو خودشه و ناراحته که باور کردنی نیست امروز که داشت با اون یکی  دوستشون که واسطه شده بود تلفنی حرف میزد یه چیزایی میگفت که باورش برام سخت بود انگار که توی چشم ما مادرها و پدرها این بچه ها همیشه نیاز به محافظت دارن نیاز به مراقبت دارن و وقتی بزرگ میشن و دیگه این اجازه را بهت نمیدن که به لحاظ احساسی و روحی و حتی جسمی حمایتشون کنیم حس میکنم ازش دور شدم حس خوبی نیست ولی وجود داره انگار دلم میخواد من همون مادری باشم که دست پسرشو میگرفت و توی راه مدرسه مراقبش بود و حواسش به درس و تکلیفش بود و اونم بدون مادرش حتی اب هم نمیخورد همه حرفاشو برات میزد و برای هر کاری ازت نظر میخواست ...میدونم اقتضای سنش هست میدونم وقت روبرو شدن و دست و پنجه نرم کردن با ادمها و جامعه هست براش اما انگار قلبم نمیخواد بپذیره منطقم میگه اون نمیتونه همیشه شاد و سرحال باشه منطقم میگه اون پسر هست و احتمال درد و دل کردنش با تو مادر ۱ درصده و با دوستش ۹۹ درصد منطقم میگه اون یک پسر تو دار هست درست مثل خودت اما قلبم نمیپذیره قلبم از ناراحتیش میشکنه از غصه اش غصه دار میشه انگار دلم نمیخواد هیچ وقت هیچ وقت ناراحت بشه همیشه در خوشحال ترین وضعیت باشه ولی منطقم میگه غیر ممکنه ....منطقم میگه رهاش کن تا با خودش کنار بیاد با دوستش با مشکلش اگر نیاز بود بهت میگه تو فقط از دور مراقبش باش بهش خیلی نزدیک نشو چون میره قلبم ولی میگه بپرس ازش چی شده چرا ناراحته بهش نزدیک شو کمکش کن .....نمیدونم؛ گیج میشم  اینجور مواقع نمیدونم چکار کنم ولی چون منطقم همیشه فیدبک موفق تری داشته توی این مسائل ترجیح میدم به حرف منطقم گوش بدم و بزارم به حال خودش و از دور مراقبش باشم فقط ....نمیدونم شایدم اشتباه باشه ....