میدونم احمقانه ست ..خنده داره ..میدونم ..خوب میدونم نباید و نمیشه که دوباره بشه اینا رو خوب میدونم ...
اما
خیلی وقتا دلم هوایی میشه ..پر میکشه ..گوشی رو میگیرم دستم دلم میخواد هزارتا بوسه هزارتا قلب بفرستم براش دلم میخواد با بلندترین صدا بهش بگم عاشقشم دوستش دارم دلم میخواد اغوشش رو نگاهش رو دستای گرمش رو ..نفس هاشو ..حرفاشو ..خوب میدونم اون نمیخواد منم نباید بخوام ...قلبم مچاله میشه از فشار این خواستن ها ..شعله ور میشه ...
شنیدن صداش رو دلتنگم اما اون نیست
دیدنشو مشتاقم اما اون نیست ..
میخوامش اما اون نمیخواد ...
اون نمیخواد
اون نمیخواد
تو هم نخواه سارا
تو هم نخواه سارا
اینو روزی هزار بار با خودت تکرار کن هزار بار
هر چی بود تموم شد
تمام
گوشی رو میزارم زمین به هیچ چیز فکر نمیکنم به کار فردا فکر میکنم به پسرم به هر چیزی غیر از اون ..
به فکرم میرسه اینجا بنویسمش ...هر چند اتش درون و قلب مچاله شده رو هیچ جوری نمیشه نوشت
خیلی سخته سارای مهربونم
بخصوص برای قلبهای مهربونی مثل تو
ولی این روزهای سخت میگذره
انشاله که روزهای روشن و خیلی خیلی بهتری جایگزین میشه
امیدوارم
ببین یه ( ن ) چها که نمیکنه
کاش یه بار امتحان میکردی حتی اگه اون نخواد
بیش از یک بار درخواست کردم بیش از یک سال ...نمیخواد و کاریش نمیشه کرد
عزیزم... همه رو بنویس. فارغ از اینکه چی میشه، بنویس.
قطعا اثرش رو به زودی می ذاره...
برات ارزوی امنیت و آرامش قلبی دارم عزیزم...
بودن شماها که دوستای عزیز من هستید باعث میشه با خیال راحت بنویسم
چقدر ادم اینجور وقتها دلش می خواد یکی باشه که مکنونات قلبی ش رو ابراز کنه...
ولی مثل میوه ی ممنوعه ای میشه که اجازه بهش ندن حتی دست بزنه و لمسش کنه...
ولی من ته دلم روشنه ساراجان. این روزهای بلاتکلیفی و خالی از محبت تموم میشن و روزهای شاد و پر از موج مثبت میان سراغت... مطمئنم ساراجان
اینک عزیزم مرسی مهربان من بخاطر حرفای خوبت و دلگرمیت
چرا اون نمیخاد
نمیدونم